پندانه
ملا نصرالدین با دوستی صحبت میکرد. خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتادهای؟ ملا نصرالدین پاسخ داد: فکر کردهام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بیخبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی دربارهی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کردهای ازدواج کنم.
پس چرا با او ازدواج نکردی؟ آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی میگشت!
پی نوشت :
من روی خود (خصلت های خود) را نمی توانم ببینم بلکه من می توانم روی تو را و تو می توانی روی من را ببینی.من عیوب ظاهری خود را ممکن است نبینم پس به طریق اولی از ضعفهای رفتاری و اخلاقی خود نیز غافلم.اگر کسی بتواند روی خودش را ببیند یعنی با شخصیت خود آشنا شود, نور عقل و خرد و شناخت در وجود او از بقیه افراد بیشتر است.
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
🧕
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#پندانه
🌼