🔅
#پندانه
✍ به ظاهر نیک اعمال کسی یقین مکن
🔹پادشاهی بود که وزیری باهوش و بادرایت داشت و هر از گاهی که قصد نصب یا تغییر والی ولایتی داشت، او را با لباسی مبدل به آن ولایت میفرستاد تا امینترین و دلسوزترین فرد را که در آن ولایت یافت، والی آن ولایت کند.
🔸وزیر همیشه هم در انتخاب خود موفق بود.
🔹روزی پادشاه با او به ولایتی رفت و از او خواست در انتخاب والی آن شهر همراه او باشد.
🔸هر دو با لباسی مبدل به تاکستانی رفتند و مشتری انگور تاکستان شدند. صاحب تاکستان قیمت بالایی گفت.
🔹پادشاه برگشت و به وزیرش گفت:
به تاکستان دیگری برویم.
🔸صاحب تاکستان دوم پرسید:
به گمانم شما غریبهاید و برای تجارت آمدهاید و قصد دارید انگور برای فروش به شهر خود ببرید؟!
🔹گفتند:
آری!
🔸گفت:
پس من به شما انگور ارزانتر دهم.
🔹وزیر و پادشاه برگشتند و شاه گفت:
صاحب تاکستان دوم را به ولایتداری انتخاب کردم، چراکه وقتی دید ما انگور به شهر دیگری میبریم، هزینه حمل را از روی انصاف تخفیف داد.
🔸وزیر ابتدا سکوت کرد و سپس گفت:
اگر من بودم صاحب تاکستان اول را بر ولایتداری انتخاب میکردم.
🔹اما پادشاه پیکی فرستاد تا صاحب تاکستان دوم را به ولایت منصوب کنند.
🔸مدتی گذشت و خبر رسید والی مالیاتی که میگیرد کمتر از میزان وجه، به دربار میفرستد.
🔹پادشاه که بر صحت خبر آگاه گشت، او را عزل و روانه زندان کرد و صاحب تاکستان نخست را به پیشنهاد وزیر به منصب ولایت گمارد.
🔸شاه از وزیر پرسید:
چگونه من خطا کردم و تو نکردی؟
🔹وزیر گفت:
صاحب تاکستان نخست قیمت را بالا گفت تا ما محصول آنان را به ولایت دیگر نبریم و در شهرشان انگور بهعلت کمبود گران نشود.
🔸ولی کسی که تو انتخاب کردی ظاهر عملش نیک و به سود تو بود ولی او انگور ارزان میداد تا محصول از شهر او برود، پس قیمت انگور در شهرش بالا برود تا او سود بیشتری کند.
🔸تا از نیت نیک کسی که در درونش پنهان است، کاملا مطمئن نشدهای، به ظاهر نیک اعمال کسی یقین مکن.
🔹پس دیدی صاحب تاکستان نخست آرزوی ارزانی رزق در شهر خود داشت. برعکس صاحب تاکستان دوم که گرانترشدن کالا و سود بیشتری در سر میپروراند و طماعی بیش نبود، نتیجه طمع او را در اخذ مالیات و فرستادن آن به دربار، خود شاهد شدی.
☑️
@Masaf