🔅 ✍ ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد 🔹در شهری حدود ۲۰۰ سال پیش دختر ماهرخ و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. 🔸عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. 🔹به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسرش را در خانه‌اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه‌تنها او بلکه کسی نپذیرفت. 🔸عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد که لات بود و همه لات‌ها از او می‌ترسیدند. 🔹علی باباخان گفت: برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. 🔸این مرد چنین کرد و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. 🔹مرد عازم حج شد و بعد از یک سال برگشت. سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. 🔸وقتی به خانه رسید، در زد. زن علی بابا بیرون آمد و گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم. علی بابا تبریز است، برو اجازه بگیر و برگرد. 🔹مرد عازم تبریز شد. در خانه‌ای علی باباخان را یافت. 🔸علی باباخان گفت: بگذار خانه را اجاره کردم، تحویل دهم با هم برگردیم. 🔹مرد پرسید: تو در تبریز چه می‌کنی؟ 🔸علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس اینکه مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی، خیانت کنم، از خانه خارج شدم. 🔹من هم یک سال است اهل‌بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. ▫️زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ▪️ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد ‎‌‌‌🆔 @Masaf