✍خورشید وماه
🍃چهار نفر دورش حلقه زده و به لبهایش خیره بودند. قلم در دستهایشان با هر کلمه خارج شده از لبان او روی کاغذ میدوید. صدایی جز صدای او را نمیشنیدند.
☘ او لحظهای سکوت کرد. همه با سکوتش، دنبال نگاهش قدم زدند. پردهی گوشه اتاق کنار رفته بود. کودکی که انگار درخشش صورتش را از چهره ماه پدر، به ارث برده بود، آرام و وزین به سمت پدر رفت.
🌸گرم و بلند سلام کرد. گل لبخند روی لبهای پدر، جوانه زد. آرام او را روی زانوانش نشاند و انگشتانش را نوازش کرد. برق نگاهش را از فرزندش گرفت و رو به جمع گفت:«این امام شما بعد از من و جانشین من در میان شماست. فرمان او را اطاعت کنید و پس از من اختلاف نکنید که در این صورت هلاک میشوید و دینتان تباه میگردد.»
🌺باد بین گیسوان اباصالح المهدی عجلاللهفرجه پیچید. دست مهربان امام حسن عسکری بین تابهای موهای مهدی، راهش را گم کرد.
جمعیت، مست از تماشای ماه در دامان خورشید، گوش جان به توصیههای او سپردند.
#داستان
#مهدوی
#به_قلم_ترنم
🆔
@tanha_rahe_narafte