✍ کوثر 🛤وارد خیابان مرکزی شهر شد. پاساژها و مغازه‌ها با ویترین‌های رنگارنگ و چراغ‌های پرنور چشم‌ها را خیره کرده بود. 🍁مجتبی با دیدن سر و وضع پوشش خانم‌ها و آقایان دلش غصه‌دار شد. سرش را پایین می‌انداخت پاهای عریان معلوم بود. بالا می‌گرفت موهای بیرون گذاشته از روسری پیش چشمانش رژه می‌رفت. دوست نداشت کشور شیعه را اینجور ببیند. ☘صدای اذان از بلندگوی مسجد به گوش رسید. مسیرش را به سمت مسجد کج کرد. با پای راست وارد مسجد شد. کنار شیر آب گوشه‌ی سمت چپ حیاط مسجد رفت. تجدید وضو کرد. نماز جماعت که تمام شد به سجده رفت. برای همه‌ی مردم دعا کرد. 🌸با حضرت مهدی علیه‌السلام نجوا ‌کرد: «آقاجان اگه تو بخواهی کار نشد نداره. دعا و نگاه تو گره‌ها رو وا می‌‌کنه. » اشک‌هایش را با پشت دست پاک کرد. دلش برای تمام مردم حتی آن‌هایی که آسایش دیگران را قطع کرده بودند می‌سوخت. 🌼وارد مغازه شد. برای دخترش کوثر، عروسک خرید. فروشنده آن را کادو کرد. کوثر با آن سن کم؛ سرود سلام‌فرمانده را حفظ کرده بود. این روزها نه تنها هوای خانه آن‌ها؛ بلکه هوای کشور امام‌زمانی شده بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte