✨اسلحهای که دست انسان را می گیرد
🍃 هویزه آمدیم. حسین گفت: «همین امشب باید مسئولیت تکتک ما را که در اینجا حاضر هستیم مشخص کنیم.»
☘گفتم: «حالا چه عجله ای برای تقسیم مسئولیت؟! فعلاً اولویت ما این است که سریع بچهها را جمع و جور کنیم و به دشمن حمله کنیم.» حسین موافق نبود. معتقد بود اول باید مسئولیت هرکدام مان مشخص شود تا بتوانیم نظم داشته باشیم. ما نیاز به تجدید قوا داریم.
🎋می گفت: «همه ما افتخار می کنیم که در راه اهداف مقدس مان شهید شویم؛ ولی این شهادت وقتی خوب تر است که بتوانیم از وجودمان بیشترین بهره را بگیریم و ضربات کاری را برداشت من وارد سازیم.» گفت: «من فردا بر میگردم اهواز تا وسایل مورد نیاز مان را تهیه کنم. انشالله برای تان اسلحه هم میآورم. هم اسلحه ای که بتوانید به دستتان بگیرید و هم اسلحه که میتواند دستتان را بگیرد.»
🌾آن شب منظور حسین را درست متوجه نشدم؛ اما فردا که دیدم به همراه سلاح به بچهها نهج البلاغه هم می دهد، همه چیز را دریافتم.
📚کتاب سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴؛ صفحه ۸۲ و ۸۳
#سیره_شهدا
#شهید_علمالهدی
#عکسنوشته_حسنا
🆔
@masare_ir