🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و سه🌹 «فصل سی و یکم» 🌹ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست... 🌷امروز دکتر وحید آمده بیمارستان مایر سر بزند. یک چایی می‌خورد و با هم مشغول صحبت✨ می‌شویم. محمد رضا صمیمیت و آشنایی قدیمی ما را که می‌بیند‌، بی‌خبر از همه جا با کنجکاوی می‌پرسد:«ببخشید معرفی نمی‌کنید؟!» دکتر با خنده☺️ می‌گوید: «من حمیدی‌ام!» شبیه کسی که برای اولین بار‌، لویی پاستور را از نزدیک دیده باشد‌، با ذوق خاصی ☺️می‌گوید:«اِ‌... پس دکتر حمیدی که می‌گن شمایید؟!!»🍃 🌺دکتر وحید از واکنش محمد رضا یک‌هو می‌زند زیر خنده و جواب می‌دهد:«آره! من همونم!»👌 کلی با هم حرف می‌زنند و می‌پرسد: «کاکو شیرازی! تو کجا؟ این‌جا کجا؟! تو باید حالا توی این فصل گل❣ و بلبل‌، شیراز باشی و از هوای فروردین استفاده کن، بوی بهار نارنج بخوره به سرت نه بوی باروت و دود!!»🍃 💐و من بلافاصله محمد رضا را تحسین می‌کنم و می‌گویم:«ایشون علی‌رغم چیزی که به مزاح در مورد شیرازی‌ها می‌گن، اتفاقاً روحیه‌ کاریش فوق‌العاده‌ست. ماشالا💫 بچه زرنگیه‌، دست راست بیمارستانه!»🍃 🌻دکتر وحید برای محمد رضا دعا می‌کند و وقت رفتن می‌گوید:«خدا رو شکر که پاسدارهای دهه‌ هفتادی تازه نفس سپاه هم از راه رسیدن بالاخره.🍃✨🍃 ......... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐