••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : نود🕊 فصل دوم : پاییز عید قربان🐑 که گذشت کم کم حاجی ها آماده برگشت می شدند منتظر بودم روح الله و محمد برگردند و از خاطرات‌شان بگویند. تلفنی☎️ فقط می‌پرسیدم خوب‌اند یا نه و چیز دیگری نمی‌شد گفت. صدا معمولاً با فاصله می‌رسید. بیست‌وسه ‌روز در مک‍ه 🕋بودند و بعد از گذشت سی روز به ایران برگشتند. برای این لحظه ثانیه‌شماری می‌کردم. این لحظه‌ شماری مختص من تنها نبود و از چهرۀ بچه‌ها و سارا هم می‌توانستم بفهمم که این دوری برایشان دارد سخت می‌شود.😔 وقتی برگشتند ولیمه‌ای دادیم و شب که همه رفتند، نشستیم پای شنیدن خاطرات‌شان. محمد می‌گفت: «فاصلۀ مدینه تا مکه🕋 رو بعضی از جانبازان با اتوبوس رفتند و بعضی دیگه مثل من رو که وضعیت‌مون بدتر بود و نشستن طولانی بدون ویلچر روی صندلی‌های اتوبوس🚎 برامون سخت بود، با آمبولانس‌های مخصوصی که از قبل آماده شده بودند، بردند. روح‌الله و اون همراه دیگه هم همراه ما توی آمبولانس🚐 بودند. من درازکشیده و روح‌الله و همرا‌هم کنارم نشسته بودند. اول، جانبازان رو مستقیماً به هتل منتقل کردند و همراهی‌ها رفتند مسجد شجره🕌 و محرم شدند و اعمال عمرۀ مفرده رو انجام دادند. بعد از انجام اعمال، همراهی‌ها برگشتند هتل و جانبازان رو آمادۀ اعمال کردند.» روح‌الله مثل خیلی از اوقات دیگر که پدرش را به حمام🛁 می‌برد، او را به حمام برده تا غسلش دهد و مثل دفعات قبل، نیت را سید می‌کند و روح‌الله غسلش می‌دهد و لباس احرام به تن پدرش می‌کند و بعد از محرم شدن اعمال او را انجام می‌دهد.🌷 روز شروع مراسم حج تمتع هم هر دو نفر محرم می‌شوند و در صحرای عرفات حضور پیدا می‌کنند. اول روح‌الله و آن همراه اعمال خود را انجام می‌دهند و بعد سید را همراهی می‌کنند. در رمی جمرات نیز به دلیل شلوغی، روح‌الله به نیابت از طرف پدرش اعمال را انجام می‌دهد.🌷🌷 ادامه دارد ....... eitaa.com/mashgheshgh313 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•