✨❣✨❣✨
❣
✨
❣
✨
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🕊🍃علی_بدون_تو_هرگز
💥💫روایت واقعی و بسیار تأثیر گذار و احساسی از زبان همسر طلبه ی
«شهید سید علی حسینی» 🌻🌼🌻🌼
❌قسمت ششم❌
#خریدعروسی
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا می خواستیم برای
#خرید جهیزیه بریم بیرون امکان داره تشریف بیارید؟
_شرمنده
#مادرجان ، کاش زودتر اطلاع می دادید من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود
#هانیه خانم خوش سلیقه است فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره
#خونه حیطه ایشونه اگر کمک هم خواستید بگید ، هر کاری که
#مردونه بود، به روی
#چشم فقط لطفا
#طلبگی باشه
اشرافیش نکنید!!
مادرم با چشم های گرد و
#متعجب بهم نگاه می کرد ، اشاره کردم چی میگه ؟
از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت میگه با
#سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای
دوباره خودش رو کنترل کرد
این بار با
#شجاعت بیشتری گفت:
علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا
#عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد هنگ کرده بود چند بار تکانش دادم
#مامان چی شد؟
چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد، گفت خودتون برید
دو تا خانم
#عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز
#ساده ای اجازه بگیرن
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد
تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم
فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود
برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد
حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت
شما باید راحت باشی
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه!
یه مراسم ساده یه
#جهیزیه ساده
یه شام ساده
حدود 60 نفر مهمون
پدرم بعد از خونده شدن
#خطبه #عقد و دادن امضاش رفت
برای عروسی نموند
ولی من برای اولین بار خوشحال بودم
علی جوان آرام،
#شوخ طبع و
#مهربانی بود،،،،
#ادامه_دارد ......
✨
❣
✨
http://eitaa.com/mashgheshgh313
❣
✨❣✨❣✨