☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
(قسمت 5⃣5⃣)🌹🍃
#شهید
♦️من همین طور گریه می کردم و به همراه جمعیت می رفتم نمی دانستم مقصد آن ها کجاست اما همه از پدرم حرف می زدند با آن ها رفتیم تا به اتاقک غسالخانه رسیدیم، همه را کنار زدم و جلو رفتم در آنجا یک باره پدرم را دیدم نفس در سینه ام حبس شد با چشمانی گرد شده از تعجب و با گلویی بغض کرده به پدرم خیره شدم. همان آدم پر ابهت که بزرگان تهران احترامش را داشتند حالا ساکت و آرام روی سنگ غسالی خوابیده بود دیدن این صحنه کافی بود تا زانوهای من سست شود، سیل اشک از چشمان من و همه مردانی که در آنجا بودند جاری بود پدر با همان کت و شلوار طوسی آرام و پر ابهت خوابیده بود هنوز صلابت در چهره اش موج می زد وقتی پدر را آماده غسل کردند تازه به عمق فاجعه پی بردیم تمام بدن او سوراخ سوراخ و غرق خون بود گلوله ها، سوراخ کوچکی در روی سینه و حفره بزرگی در کمر پدر ایجاد کرده بود به صورتی که تمام رگ و پی او بیرون ریخته بود نمی دانم خدا چه صبری به من داده بود تا این صحنه ها را تحمل کنم. امیر حاج رضایی، پسر عمویم که اکنون از گزارش گران ورزشی کشور است همان موقع بی هوش شد و به زمین افتاد.
♦️پیکر پدرم به خاطر قد و قامت رشید او تقریبا سالم مانده بود اما بدن حاج اسماعیل متلاشی بود در غسالخانه هر چه آب می ریختند خونابه و ... می آمد چند بار همه حفره های بدن را با پنبه پر کردند اما باز بی فایده بود. چندین بار کفن را عوض کردند اما همه آن ها غرق خون می شد، همه مشغول فاتحه و صلوات بودند که یک جوان همه را کنار زد و داخل غسالخانه مسگر آباد شد چهره او شبیه طلبه ها بود وقتی نزدیک آمد فریاد زد آقایان همه علمای قم گفته اند این دو نفر شهید هستند. شهید غسل و کفن نمی خواهد با اعلام این خبر پیکر دو شهید را آماده کردند تا با تابوت به شاه عبدالعظیم انتقال دهند پیکر حاج اسماعیل را داخل تابوت گذاشتتند اما برای پدرم تابوت وجود نداشت قد او نزدیک به دو متر بود برای همین بالا و پایین دو تابوت را شکستند و دو تابوت را یکی کردند تا بتوانند پدر را در آن جای دهند بلافاصله پیکر این دو شهید روی دست مردم قرار گرفت جمعیت به سمت خیابان خاوران حرکت کرد تا نزدیک میدان خراسان مراسم تشییع ادامه یافت در آنجا پیکرها به داخل آمبولانس منتقل شد همه مردم برای تدفین با ماشین و دوچرخه و اتوبوس و ... راهی حرم حضرت عبدالعظیم شدند. قدیم همه ماشین ها به میدان حرم می آمدند و سپس از بازار به سمت حرم می آمدند ما در نزدیکی بازار ایستادیم. جمعیت زیادی جمع شد تا دوباره پیکر را تشیع کند اما یکباره با صدها مأمور مسلح مواجه شدیم که در ابتدای بازار در مقابل ما قرار گرفتند آن ها می گفتند یک تمیسار فوت کرده و بر آن آمدیم اما معلوم بود دروغ می گویند همه حرم و اطراف آن پر از مأموران امنیتی با لباس شخصی بود پیکر حاج اسماعیل به یک مقبره خانوادگی منتقل شد الان مزار ایشان در مسیر زائرانی است که به سوی امامزاده طاهر می روند ما هم به پشت حرم و محل باغچه علی جان آمدیم، مزار مادر بزرگم آنجا بود اما با دیدن تابوت پدر زار زار گریه می کرد. چند ردیف پایین تر از مادر بزرگ، قبری برای پدرم آماده شد مراسم تدفین برگزار شد من با چشمانی اشک بار شاهد دفن پدرم بودم اما نمی خواستم آنچه اتفاق افتاده را باور کنم.
ادامه_دارد........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹