#نجات ۲
مامانم هیچ وقت شکایت نمیکرد از اوضاعش ولی بابام همیشه طلبکار بود انگار که منو مامانم باعث شده بودیم به این روز بیافته و مارو مقصر میدونست بالاخره برای منم مثل هر دختری خواستگار اومد اما همه عین بابام بودن یا خلافکار و مواد فروش یا ادمایی که دنبال ی دختر بدبخت میگشتن تا عقده هاشون رو سرش خالی کنن یا زن مرده ها و زن طلاق داده ها که بیشترشون دنبال ی نفر برای تحقیر بودن ادمی که از شب اول خواستگاری میگه من دنبال ی زن خوب هستم گفتم بیام از خانواده ای زن بگیرم که هم ازدواج کنم هم ثواب کنم منم همه رو رد میکردم تا اینکه ی پیرمرد اومد خواستگاریم با ی پیرزن ازشون مشخص بود که ادم های خوبی هستن و قصد و هدفشون مثل بقیه حواستگارا نبود پیرمرده از همون اول کار شروع کرد به حرف زدن