eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.4هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
9.7هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ از وقتی یادمه پدر و مادرم انگار علاقه ای بهم نداشتن و از روی اجبار زندگی میکردن مامانم هیچ وقت بدگویی بابام رو پیش من نمیکرد اما میدونستم که علاقه ای بهش نداره فقط ی بار تو بچگی شنیدم که گفت خدا لعنت کنه پدرمو که منو به زور داد به این، بعد ها که بزرگتر شدم برام تعریف کرد که پدر بزرگم وضع مالی خوبی داشته و تمام بچه هاش از کنارش موفق شدن اما مادرم بچه اخر بوده و مجرد که پدر بزرگم ورشکسته میشه و از روی نداری و اعتیاد شدیدش مامانمو میده به بابام که مواد فروش بوده بابامم تا وقتی پدر بزرگم زنده بوده موادشو میداده ولی همیشه مادرنو تحقیر میکرده که تورو بخاطر مواد دادن به من، بابا بزرگم که میمیره اوضاع مامانم بهتر میشه دیگه حداقل خبری از تحقیرا نبوده ولی بابام که ما تو سن میذاره میافته تو تله ای که برای مردم مینداخته و خودش معتاد میشه بابام خونه نشین شده بود و مادرم با کار کردن تو خونه های مردم خرجمون رو میداد خاله و دایی هام قید مارو زده بودن و میگفتن که باعث میشیم خجالت بکشن
۲ مامانم هیچ وقت شکایت نمیکرد از اوضاعش ولی بابام همیشه طلبکار بود انگار که منو مامانم باعث شده بودیم به این روز بیافته و مارو مقصر میدونست بالاخره برای منم مثل هر دختری خواستگار‌ اومد‌ اما‌ همه عین بابام بودن یا خلافکار و مواد فروش یا ادمایی که دنبال ی دختر بدبخت میگشتن تا عقده هاشون رو سرش خالی کنن یا زن مرده ها و زن طلاق داده ها که بیشترشون دنبال ی نفر برای تحقیر بودن ادمی که از شب اول خواستگاری میگه من دنبال ی زن خوب هستم گفتم بیام از خانواده ای زن بگیرم که هم ازدواج کنم هم ثواب کنم منم‌ همه رو رد میکردم تا اینکه ی پیرمرد اومد خواستگاریم با ی پیرزن ازشون مشخص بود که ادم های خوبی هستن و قصد و هدفشون مثل بقیه حواستگارا نبود پیرمرده از همون اول کار شروع کرد به حرف زدن
۳ وقتی پسرم و عروسم فوت شدن تنها نوه م زنده موند ما خیلی تلاش کردیم که درست بار بیاد اما انگار دست روزگار اینجوری نمیخواست هر چی باباش خوب بود این بچه بد از اب در اومد، سرتون رو درد نیارم از وقتی که فهمید کی به کیه و پدر مادرش فوت شدن دیگه به حرفمون گوش نداد تا اینکه سنش رفت بالا و به قول خودش اختیارش افتاد دست خودش شروع کرد به ناسازگاری کردن یکم خلاف کرد و رفت زندان تاوانشم داد از زندان که در اومد‌ شد ی ادم دیگه براش مغازه زدیم و کمکش کردیم خودش رو پیدا کنه الانم ی خونه دو طبقه با پولهای خودش خریده و ی ماشینم داره ولی به‌ ما گفت برای من زن پیدا کنید ولی ی دختری باشه که سختی کشیده باشه ی دختری که دنبال قر و فر و این حرفها نباشه یکی که قدر لحظه به لحظه زندگیمون رو بدونه حاج خانوم ما‌هم شمارو پیدا کرد
۴ الان‌ اگر نیومده قصد جسارت به شما رو نداشته ما گفتیم بیایم زیر و بم زمدگی‌این بچه رو بگیم اگر قبول کردید بگیم خودشم‌ بیاد اگرم نه که حتما قسمت نبوده، رو به من‌ نگاه کرد و گفت من پیرمرد پرحرفی نیستم‌ ولی باید میگفتم اینم دخترم بی منظور بهت میگم اگر جواب بله دادی حتی یک ریال هم نیاز نیست خرج کنی مول حلقه و اینارو خودم میدم‌ توام دختر خودمی جهیزیه و این چیزا هم به سلیقه خودت میریم برات میخرم منتی نیست به کسی هم ربطی نداره ولی این راز میمونه بین ما هیچ کس تاکید میکنم هیچ کس نباید بفهمه، قبول کردم و گفتم بگید بیاد من مشکلی ندارم چون از اول راستشو گفتید، همون موقع زنگ زدن به پسره و اونم‌پشت در بود،در زد و مادرم درو باز کرد وارد خونه شد خوش قد و بالا و هیکلی اما سر به زیر و اقا رفتیم توی اتاق حرف بزنیم کل زندگیمون رو براش گفتم و بهش گفتم حق اینکه به روم بیاری یا سرکوفت بزنی رو نداری زندگی ما اینجوریه
۵ اونم قبول کرد و گفت مشکلی نداره پدر بزرگش سر حرفاش وایساد و همه چیز برام‌خرید بابام تازه به خودش اومده بود انگار خجالت میکشید بعد از عروسی من و علیرضا با کمک علیرضا رفت و ترک کرد علیرضا هم کمکش کرد بعد از ترک ی مغازه کوچیک بزنه خرجشون رو از اونجا میدادن مامانم دیگه نرفت خونه مردم برای کار، زندگیمون سرسامون گرفت علیرضا هیچ وقت سرکوفت گذشته زندگیم رو بهم‌نزد الان دوتا پسر داریم و حس میکنم خوشبخت ترین زن روی زمینم
۱ ۱ بچه نهم خانوادم هستم قبل از من همگی پسر هستن فقط من یه دونه دختر بودم مامان و بابام سن و سال بالایی داشتن و بابام معتاد بود برادرهامم هیچ کدوم آدم حسابی نبودن هر کدوم یه جور بیکار و علاف یا معتاد بودن بابام کلاً آدمی نبود که در قید و بند خانواده و باشه و دغدغه آینده بچه‌هاش رو داشته باشه یکی دو بار از مامانم پرسیدم که چرا انقدر بچه داری بهم گفت قدیما مثل الان نبود که انقدر آموزش بدن که آدم باید چند تا بچه بیاره توان مالیشو داشته باشه چیکارشون کنه یا چیکار کنه بچه‌دار نشه قدیما اینجوری نبود منم سنم پایین بود عقلم نمی‌رسید که چیکار باید بکنم چیکار نباید بکنم فکر می‌کردم هرچی بیشتر بچه داشته باشم باباتونم بهتر می‌شه هم اینکه من پیش باباتون عزیز میشم ادامه دارد کپی حرام
۲ مامانم از ناآگاهی و کمبود آموزش این همه بچه به دنیا آورده بود من ۱۵ سالم بود خیلی دلم می‌خواست درسمو ادامه بدم اما خانواده‌ام اجازه نمی‌دادن توان مالیشم نداشتیم که من درس بخونم یه روز بابام اومد خونه و بهم گفت که یکی از دوستام تو رو خواستگاری کرده وضع مالیش عالی و می‌تونی خوشبخت شی، من تمام مدت فکر می‌کردم که بابام داره راجع به پسر دوستش صحبت می‌کنه ازدواج کردن برای من جذاب بود چون نه حق داشتم از خونه برم بیرون نه هنر خاصی بلد بودم نه اجازه درس خواندن داشتم نوجوون بودم و عشق شوهر فکر می‌کردم که دوستش منو برای پسرش خواستگاری کرده اما بابام بهم گفت که زن دوستش سال‌هاست مرده و تنهاست تازه متوجه شدم که بابام می‌خواد منو بده به دوستش دنیا دور سرم چرخید می‌دونستم که دوست بابام یکی هست عین بابام، گفتم من زن اون نمی‌شم اون کمه کم ۵۰ ۶۰ سالشه بابام گفت سن مهم نیست مهم اینه که خیلی پول داره بعدم که بمیره همه چیزش مال تو میشه ادامه دارد کپی حرام
۳ گفتم ثروتمند شدن به چه قیمتی؟ اومدیم و من زودتر از اون مردم اصلا چرا باید عمرمو بذارم پای ثروتمند شدن شاید هیچی برای من نذاشت من می‌خوام با یکی ازدواج کنم که حداقل پیشرفت کنم نه اینکه طرف هم سن بابام باشه، بابا به خاطر اینکه دوستش بهش پیشنهاد پول داده بود موافق این ازدواج بود شروع کرد به کتک زدن من برادرامم بوی پول به دماغشون خورده بود شروع کردن از بابام حمایت کردن و کتک زدن من وسط اون همه کتکا از خونه فرار کردم بی‌هدف توی خیابونا می‌دویدم که فقط دستشون بهم نرسه دنبالم می‌دویدن هر چقدر که سریع بودم بازم کافی نبود از کوچه پیچیدم توی خیابون اصلی و چشمم خورد به اون مطب چند طبقه‌ای که تازه توی منطقه‌مون باز شده بود منم رفتم داخلش نمی‌دونم چی باعث شد که برم طبقه آخر پیش دندون پزشکشون ادامه دارد کپی حرام
۴ داشت یه بیماری رو معالجه می‌کرد بهم گفت چی شده اینجا چیکار می‌کنی خانم؟ گفتم می‌خوان بگیرنم به زور شوهرم بدن کلی کتکم زدن تو رو خدا بذار قایم شم، اونم گفت باشه توی کمد قایمم کرد صدای برادرامو شنیدم که وارد شدن ازش پرسیدن که منو دیده اما گفت نه هیچکس وارد اینجا نشده اونا هم رفتن چند دقیقه بعد منو از کمد بیرون آورد بهم گفت چی شده کل ماجرا رو براش تعریف کردم گفت من قصد دارم ازدواج کنم اگر واقعاً انقدر مشکل داری خب من کمکت می‌کنم ولی یه شرط داره بعد از ازدواج باید درست رو بخونی از خدا خواسته قبول کردم بهم گفت بابت تو چقدر به بابات پول پیشنهاد داده بودن؟ مبلغ رو گفتم و کمی فکر کرد گفت من تو رو می‌گیرمت الانم پاشو بریم خونتون، خیلی مخالفت کردم گفتم که می‌ترسم برم اونجا اما به مخالفت‌های من توجهی نکرد ادامه دارد کپی حرام
۵ ۵منو برد به خونمون و با بابام حرف زد بهش گفت دو برابر مبلغی که اون مرد بهتون گفته رو میدم شمام حق ندارید تا زمانی که عقدش نکردم کتکش بزنید یا ناراحتش بکنید مثل یه امانت اینجا می‌مونه تا زمانی که بیام ببرمش بابامم از خدا خواسته قبول کرد یک ماه بعدش اومد خواستگاری و منو عقد کرد جشن عقد و عروسی خیلی بزرگ و مجللی برام گرفت بابام حتی به من جهازم نداشت که بده همه چیزو شوهرم خرید الان سال‌هاست داریم با همدیگه زندگی می‌کنیم و سه تا بچه داریم خدارو خیلی شکر می‌کنم که اون روز نجاتم داد و نذاشت زن اون پیرمرد بشم پایان کپی حرام
17.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با صدای شهيد 💠حاج شيخ احمد كافے 🌟 مولاامیرالمومنین حضرت امام على(علیه السلام) می فرمایند: ااُذكُرُوا اللّه ذِكراخالِصاتَحيَوابِهِ أَفضَلَ الحَياةِ وَتَسلُكوابِهِ طُرُقَ النَّجاةِ خدا را خالصانه ياد كنيد تا بهترين زندگى را داشته باشيد و با آن راه و را به پيماييد. 📚بحارالأنوار، ج78، ص39، ح16 لعنت برظالمین بحق محمد وآل محمد 【الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج】 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج