۱ محمد که اومد خواستگاریم مادرش خیلی خوب و سرحال بود وضع مالیشون هم نبود بهم گفت من هر کاری بتونم برای خوشبختی شما انجام میدم از شماهم انتظار دارم به مادرم احترام بذارید منم قبول کردم و تو مدت کوتاهی عقد کردیم بعد از عقد متوجه شدم که مادرشوهرم ی جوری خاصی رفتار میکنه اوایل فکر میکردم با همه همینه تا اینکه فهمیدم فقط با من اینجوری هست و با بقیه خیلی معمولی و خوب رفتار میکنه یکی دوبار به شوهرم گفتم اونم گفت مادرمه باید احترامشو نگه داریم هر کاری هم کرد تو حق نداری بهش حرف بزنی منم که برات کم نمیذارم تو هم صدات در نیاد و هرچی که مادرم گفت بگو چشم خوش ندارم باهاش مخالفتی کنی که ناراحت شه حواست باشه زن زیاده ولی مادر ی دونه هست چون از محمد خیلی می‌ترسید اما دوران عقدمون بود نمی‌خواستم ناراحتی پیش بیاد برای همین سکوت کردم و هیچی نگفتم ادامه دارد کپی حرام