_علی ادامه نده. من نمیتونم با تو ازدواج کنم اینقدر سختش نکن _چرا نمیتونی؟ _علی گفتم قضاوتم نکن. بدون من همیشه عاشقت بودم اما حالا دست تقدیر نمیخواد من به تو برسم. علی ول کن نبود تند تند سوال میپرسید بازهم بارون گرفته بود وسطای خیابون بودم داد زدم:دوریت عادت میشه برو واقعا دیگه برو تا فراموش کنیم بروووو دویدم اینبار بدون علی به سمت خونه دم در خونه که رسیدم بابا و داداش رو دیدم با شرمندگی نگاهم میکردن خوبیش این بود بارون نمیذاشت مشخص باشه چقدر گریه کردم. در به شدت کوبیده میشد اول فکر کردم افشینه اما بعد با چهره داغون علی مواجه شدم سریع رفت سمت پدرم تا پدرم خواست توضیح بده دوباره صدای در بلند شد اینبار شک نداشتم که افشینه با چهره شیطانی افشین مواجه شدم که اومده بود قرار عقد مشخص کنه. تا وارد خونه شد شروع کرد بلند حرف زدن پس فردا صبح نوبت عقد گرفتم شبنم فردا میام سراغت برای کار های قبل عقد چک ها هم بعد عقد تحویل بابات میدم افشین متوجه حضور علی نشده بود. علی با سرعت دوید و با افشین درگیر شدن. ❌کپی حرام ⛔️