📚
#عمامه_های_خاکی
روایتی خواندنی از شهدای
طلبه و روحانی شهرستان خمین
✅غرفه فروش این کتاب حین برگزاری یادواره داخل حیاط مصلی دایر میباشد...
برشی از کتاب:
باید سریع ملحق می شدیم به بچه هایی که تو خط بودند، با دوتا تویوتا پر از رزمنده داشتیم می رفتیم که نزدیکهای خط یکی از ماشینها رفت تو گِل ، دست کمی از باتلاق نداشت، هرچی راننده گاز می داد چرخ ها بدتر می رفت داخل، هر کاری کردیم فایده نداشت. بچهها کمکم داشتند نگران میشدند که یک دفعه سید علیاصغر دست برد رو سرش و عمامهاش را شروع کرد به باز کردن.
ما فکر کردیم میخواد لباسش را دربیاره تا بتونه محکمتر کمک بچهها هل بده، ولی دیدیم نه!
سر عمامه را بست به ماشین عقبی، اون طرفش را هم بست به ماشین جلویی.
بهش گفتیم، سید ما هل دادیم نشد، با طناب بکسل کردیم نشد، این پارچه معلومه که پاره میشه ، چکار میکنی آقاسید؟!
با نهایت آرامش یک دعایی زیر لب خوند و گفت: این پارچه معمولی نیست؛ اشاره کرد به راننده که بشین پشت فرمون و بزن دنده، همه داشتیم در کمال ناباوری و ناامیدی نگاه میکردیم که دیدیم تا راننده گاز داد ماشین از گل اومد بیرون، همه هاج واج مونده بودند، بچهها تا مدتها وقتی بهم میرسیدند درباره اتفاق اون روز صحبت میکردند، تا مدتها عمامهی آقاسید به خاطر گِل و لای پاشیده شده از لاستیک ماشین، خاکی بود و فرصت شستن عمامه را نداشت، هر کسی که از ماجرا خبر نداشت تا به سید می رسید ، میگفت:
آقاسید عمامه تون خاکیه...
┈••✾•➰▪️➰•✾••┈
♻️با پرمخاطبترین کانال مذهبی شهرستان در پیامرسان ایتا همراه ما باشید♻️
@masjedihaye_khomein
┈••✾•➰▪️➰•✾