به دلِ خاك هجران‌خورده‌ای.. که خون شده شب و روز از فراق حق بدهید امشب شما را «اباعبدالله» صدا بزند .. به چشمِ روایت خوانده‌ای .. که رنگِ کربلا را خیلی وقت است ندیده.. حق بدهید امشب میانِ باب فی‌ الزّیارتِ الحُسینِ روایات شما .. پَرسه بزند و آه بکشد ... به اشك‌هایی که عُمری ... پایِ روضه جاری شده .. حق بدهید امشب به پایِ.. مُصیبتِ فراق هِی ببارد و ببارد و ببارد و .. به درددلِ غریب‌ها... آشنا شمایید .. برای هر نفسی که آه می‌شود ... برای هر دمی که حسین است و ... برای هر بازدمی که اشك.. مدیون شماییم ... هم‌گریه‌‌یِ ما ... هم‌روضه‌‌یِ ما ...! رواجِ ذکرِ نامِ محبوب، گاهِ دلتنگی را شما یادِ ما دادید ... مُروّج عاشورا ! نفسی نمانده ... دستِ ما را .. برسانید به حَرم ... برسانید به مُحرّم ... پ.ن: هجران بلایِ ما شد ... جانا ! بلا بگردان ...