مَبهوتْ³¹⁵
مَبهوتْ³¹⁵
من هنوز دلم تو سوم محرم گیر کرده.. کم گذاشتم برا دخترت..
رسیدیم به شبهایی که :
« زِ خانهها همه بوی طعام میآمد ولی به جانِ تو بابا گرسنه خوابیدم .. »
و من قراره شبها قبل از خواب با این فکر، تا آخرِ ماه صفر بسوزم !