📚📚📚📚📚
#پارت_هفتم
#رمان_مهدوی_ادموند
#دقایقی_باکتاب
ادموند با بی حوصلگی تمام آماده شد، از قوانین بود که برای حضور در دانشگاه باید لباس های مناسب و رسمی می پوشیدند
گرچه ادموند اصولاً انسان منظم و مرتبی بود که چه در ظاهر و چه در باطن با جوانهای امروز خیلی تفاوت داشت
از لحاظ ظاهری قد بلند و چهارشانه، اندامی متوازن و ورزیده، پوستش گندمی، چشمان آبی که در بیشتر اوقات به سرمه ای متمایل می شد با نگاهی نافذ و گیرا، موهایی حالت دار و خرمایی رنگش یادآور اصالت نژاد آنگولاساکسونی اش بود، جذاب و آرام اما از لحاظ باطنی انسانی بود تشنه حقیقت
روحش همیشه در تلاطم اغواکننده ای قرار داشت که با ظاهر آرام و متین او در تناقض عجیبی بود.
رشته حقوق را به این دلیل انتخاب کرده بود که به حق و حقیقت نزدیکتر باشد.
او هرگز نتوانست در دوران زندگیاش ذرهای از انصاف به خاطر منافع شخصی فاصله بگیرد. نظم و ترتیبی که بر ذهنش حاکم بود، باعث می شد با وجود اینکه چند سالی از خانواده و کانون گرم و صمیمی آنها دور افتاده و مستقل زندگی میکرد
خانهاش را آن قدر منظم و با سلیقه بچیند که معمولا کمتر مردی در زندگی مجردی و مستقل از زن چنین وضعی را تجربه میکند.
ادموند در طبقه دوم یک ساختمان دو طبقه که دارای دو واحد مجزا بود، زندگی می کرد.
در طبقه پایین یک زوج پیر به نام ونت وورث ساکن بودند که....
#ادامه_دارد ...
@ahde_janan_mahdavi