ننجونِ درونِ عزیزم؛ [از اینکه انسانها انقدر برام مهمن و من سعی میکنم هرروز بهشون محبت کنم، ولی در اخر اونا این محبت های من رو مزاحم میبینن و به من احساس اضافی بودن میدن ، متنفرم. هرروز دارم به خودم میگم: "انسانها خوبن نگاشون کن، اینو ببین چقدر خوبه." و تا میام از پیله خودم بیرون بیام ، بهم یه درس عبرت میدن و من دوباره برمیگردم تو پیله ام و میگم: "انسانها درست نشدنی ان.." ای کاش ادم نبودم، ای کاش یه پروانه بودم تو جنگل درخت های البالو.] - بیست و نهمین نامه من به مادر بزرگِ درونم:)-