✅ یا صابر و یا شکور!
✅ قصه مسافر جوان شهر شام ... (۲)
مرغ دلم راهی حرم حضرت زینب (س) شده بود. بی بی هم این مرغ در قفس را مورد توجه قرار داد.! در اثنای خواب، دیدم حضرت زینب (س) با هیبت علوی خودشان وارد پادگان شدند. به همه چادرها سر زدند. چادرها 12 نفره بود و سفیر حسین (ع)، ضمن بیان عرایضی، به سؤالات بچهها پاسخ میداد.
نوبت چادر ما شد. بی بی از کنار عده زیادی از مردم سوری که وسط محوطه جمع شده بودند، بدون هیچ توجهی گذشتند و وارد چادر ما شدند...
دختر حضرت زهرا (س) با جلال و شکوهش، قدم روی چشمان ما گذاشتند.! حقا که نور خدا هرگز خاموش نمی شود.
هنوز طعم شیرین بیانات بی بی، مغزم را شستشو می دهد.! توصیه های حضرت (س) هنوز آویزه گوشم است.! شاید برای شما هم بد نباشد. خانم فرمودند؛
• نمازهایتان را اول وقت بخوانید،
• قرآن را فراموش نکنید و بخوانید،
• چند بار تأکید کردند؛ دعای فرج را هرروز بخوانید! (با بیان این حضرت، به یاد آن سفارش امام زمان (ع) افتادم که فرموده بودند؛ «خدا را به عمهام زینب قسم بدهید تا فرجم را نزدیک کند.»)
• به یاد ما باشید که ما به یاد شما هستیم.
سپس، حضرت دستشان را به سمت سپاه عجم (سپاه قدس، فاطمیون و...) اشاره کردند و گفتند؛ ....
👈 ادامه دارد...
✏️
@medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc