۲ خیلی خوش برخورد بود و میگفت عاشقم شده میگفت منو دوس داره من کجا و اون کجا، بهش گفتم حالا ی مدت با هم هستیم تا خسته بشی گفت من ازت خسته نمیشم و رابطه ما هر روز بهتر میشد و گاهی باهم بیرون میرفتیم کارتش رو میداد به من میگفت حساب کن ی روز تو ماشینش بودیم و من داشتم رانندگی میکردم که گفت چرا نمیای خواستگاری من؟ گفتم‌چی من؟ گفت اره بیا خواستگاریم نگران بابامم نباش حرف حرف منه و هر چی بگم قبول میکنه حقیقتش خیلی جا خوردم و گفتم باشه میام اصلا باورم‌نمیشد هماهنگ کرد که مامانم زنگ بزنه و خواستگاریش کنه مامانم که زنگ زد اونام موافقت کردن من فکر میکردم همش شوخی و بازیه و باورم نمیشد ولی وقتی رفتیم خونشون خیلی گرم برخورد کردن