مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_شصت_نه
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 0⃣7⃣ تمـــــام بدنم یخ میزند.سرم گیـــج و مقابل چشمهایم سیاهی میرود.برای حفظ تعـــــادل ب ڪابینت ها تِ ڪیه میدهم. احساس می ڪنم چیزی دروجودم مرد!😨 نگاه آخرت!...جمـــــله ی بی جوابت... پاهایم تاب نمی آورد.روی زمین میفتم... میخـــــندم و بعد مثل دیوانه ها خیره میشوم ب نقـــــطه ای دور...و دوباره میخندم...چیزی نمیفهمم... " دروغ میگه!!...تو برمیگردی!!...مگ من چند وقت ....چندوقت ...تورو داشتمت.." گفـــته بودی منتظر ی خبر باشم... زیر لب با عجز میگویم ـ خییییلی بدی...خییییلی! فضای سنگین و صــــدای گریه های😭 بلند خـــــاهرها و مادرت... ونوای جگرسوزی ڪ مدام در قلـــــبم میپیچد! .. این گل 🌷را ب رسم هدیه... تقدیم نگاهت ڪردیم.. حاشا این ڪ از راه تو.. حتی لحظـــــه ای برگردیم... یاااا زینب.. .. ݘ عجیب ڪ خرد شدم از رفتنت.. اما احساس غرور می ڪنم ازین ڪ همسر👈من انتخـــــاب شده بود! جمعیت صـــــلوات بلندی میفرستد و دوستانت یڪ ب یڪ وارد میشوند... همگی سرب زیر اشڪ میریزند.. نفراتی ڪ آخر ازهمه پشت سرشان می آیند...تورا روی شانه می ڪشند. "دل دل می ڪنم ؏لـــــی !! دلم برای دیدن صـورتت تنـــــگ شده....!" .. تورا برای من می آورند!در تابوتی ڪ پرچـــــم پرافتخار سه رنگ🇮🇷 رویش را پوشانده.تاج گلی ڪ دور تا دورش بسته شده آرام گرفته ای..آهسته تورا مقابلمــان می گذارند. میگویند خانواده اش...محارمش نزدیڪ بیایند! زیر بازوهای زهراخانوم را زینب و فاطمـــــه گرفته اند..حسین آقا شوڪِ بی صدا اشڪ میریزد.علی اصغررا نیاوردند...سجاد زودترازهمه ما بالای سرت آمده...ازگوشه ای میشنوم... ـ برادرش روشو باز ڪنه! ب طبعیت دنبالشان می آیم...نزدیڪ تو! قابی ڪ عَ ڪْس سیاه و سفیدت دران خودنمایی می ڪند می آورند و بالای سرت میگذارند.نگاهت سمت من است! پراز لبخـــــند! نمیفهمم ݘ میشود.... فقــــط نوا تمام ذهنم رادردست گرفته و نگاه بی تابم خیره است ب تابوت توووووو..! میخـــــااهم فریاد بزنم خب باز ڪنید..مگه نمیبینید دارم دق می ڪنم! پاهایم را روزی زمین می ڪشم و میروم ڪنار سجاد می ایستم.نگاه های عجیب اطرافیان آزارم میدهد... چیزی نشده ڪ!! فقـــــط... فقط تمـــــام زندگیم رفته.... چیزی نشده... فقـــــط هستی من اینجا خـــاابیده... مردی ڪ براش جنگیدم... چیزی نیست.. من خوبم! فقط دیگه نفس نمی ڪشم!😩 همراز و همسفر من... ؏لـــــی من!... ؏ععععععلی... سجاد ڪ ڪنارم زمزمه می ڪند ـ گریه ڪن زن داداش...توخودت نریز.. گریه ڪنم؟ چرا!!؟...بعد از بیست روز قراره ببینمش... سرم گیـــــج میرود..بی اراده تِ ڪٰانی میخورم ڪ سجاد بااحتیاط چادرم را میگیرد و ڪمڪ می ڪند تا بنشینم... درست بالای سر تو! ڪف دستم را روی تابوت می ڪشم.... خـــــم میشوم سمت جایی ڪمیدانم صورتت قرار دارد.. ؏عععععلی؟... لبهام رو روی همـــون قسمت میزارم... چشمهایم را میبندم ـ عزیز ریحـــــانه..❤️.؟...دلممم برات تنـــــگ شده بود! ♻️ ... 💘 @ebrahim_navid_delha ✫┄┅═══════════┅┄✫ ❀↜انتشار با درج لینک مجاز است.✌️