مشکات اهل بیت (ع)
نظر سوال کننده از استاد زنجانی👇 نکته دیگر اینکه، اگر گفته شود جبرئیل آمد و نام دوازده نقیب یا نمای
و در آخر، موقعی که مادرمان با پهلوی شکسته سوار بر چهارپایی به عنوان اتمام حجت به همراه امیرالمومنین علیه السلام به در خانه تک تک مهاجرین و انصار رفتند! سعد چه کرد؟ آیا آمد دفاع کند از وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، و یا جان ناقابل خود را گرفت و پنهان شد؟ و شاید هم از شرم افتضاحی که در سقیفه بپا کرد هیچگاه جوابی نداد. خدا لعنت کند تمام اهل سقیفه را که در پایمال شدن حق امیرالمومنین علیه السلام نقش ایفا کردند از بزرگشان تا کوچکشان. أنس مى‌گوید: خبر بازگشت ابوسفیان به مدینه رسید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با یکایک اصحاب و یارانش به گفتگو و مشورت نشست،‌ابوبکر سخن گفت؛ اما👈🏼رسول خدا از وى روى برگرداند👉🏻سپس عمر سخن گفت،👈🏼رسول خدا از وى نیز روى برگرداند👉🏻. سعد بن عباده به پاخواست و گفت: آیا نظر و رأى ما را مى‌خواهى اى رسول خدا؟ قسم به آن که جانم در دست او است، اگر فرمانت صادر شود که آنان را در دریا غرق کنیم، چنین خواهیم کرد و اگر بگویى با غلاف شمشیر پهلوهاى آنان را نوازش دهیم، چنین خواهیم کرد. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) پس از این سخنان مردم را براى جنگیدن فراخواند تا آن که در سرزمین بدر فرود آمدند. 📙دلائل النبوه ، بیهقی ۱۰۷/۳) این هم راجع ماجرای مشورت سعد هست! در اصل رسول خدا میخواست حمله کند و می‌خواست این حمله با هماهنگی با اصحاب انجام دهد به این معنا که آنان حس کنند نظرشان اهمیت دارد و مورد مشورت قرار می‌گیرند تا بعد از آن با جان و دل ديگران را هم به جنگ ترغیب کنند.. اینجا ابیبکر و عمر با سست عنصری و بزرگ جلوه دادن قدرت کفار سخن از عدم جنگ و مصالحه زدند، و رسول الله از آنان روی برگرداند، سعد که متوجه شد آن نظر مورد پسند نیست، برعکس آنان نظر داد، و گفت ما باید جنگ کنیم و دشمن را چنین و چنان کنیم! و رسول الله که خود نظرش از اول هم همین بود فقط میخواست این را از زبان انصار بشنود، هم تایید فرمود، وگرنه اصل این ماجرا در مطاعن ابیبکر و عمر هست که قران فرموده از جاهلان و مشرکان اعراض کن و روی برگردان، و رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم هم اینگونه بار دیگر سست عنصری و شرک و جهالت آن دورا نمایان کرد. دو نکته پایانی، الف: موقعی که بحث و جنگ و جدل در سقیفه برای تصاحب و غصب حق امیرالمومنین علیه السلام بالا گرفت، و مردم با فریب ابیبکر و عمر و ابوعبیده، با ابیبکر ببعت کردند، عمر که کار را تمام شده میدید به بالای سر سعد که از ابتدا در انجا او مردم را جمع کرده بود و پارچه ای به خود پیچیده بود بعنوان اینکه بیمار هست.... اولین نفر از انصار که بیعت کرد و مردم، پس از او از هر سو به سمت ابوبکر هجوم آوردند تا زودتر بیعت کنند. ازدحام به قدری بود که سعد بن عباده رئیس کل انصار - که در بستر بیماری بود - زیر دست و پای مردم ماند و فریاد زد: «مرا کشتید» در این حال عده ای گفتند: مواظب باشید که سعد زیر دست و پا از بین نرود! ✍عمر با شنیدن این سخن فریاد زد: «سعد را بکشید، خدا او را بکشد. او صاحب فتنه است»! سپس مردم را کنار زد و خود را بالای سر سعد رساند و گفت: می خواهم چنان لگد مالت کنم که عضوی از اندامت سالم نماند! قیس بن سعد که خبر از نقشه های اصحاب صحیفه نداشت و در عین حال باور نمی کرد کسی بتواند با رئیس انصار اینگونه سخن بگوید، جلو آمد و ریش عمر را گرفت و گفت: ای پسر صهاک، تو فرار کننده در جنگها و شیر شجاع در روز آرامش و امنیت هستی! به خدا قسم اگر تار مویی از سر پدرم کم کنی با یک دندان سالم برنمی گردی! ✍ابوبکر که نظاره گر ماجرا بود به عمر گفت: «ای عمر، آرام باش که در این موقعیت مدارا بهتر است»! عمر کناری رفت، اما سعد خطاب به او گفت: 👈👈 به خدا قسم اگر بیمار نبودم و توانایی داشتم از جا برخیزم، در گذرگاهها و کوچه های مدینه چنان غرشی از من می شنیدی که خود و یارانت از ترس در بیغوله ها پنهان مي شديد. به خدا قسم در آن هنگام تو را نزد کسانی می فرستادم که تا دیروز زیر دست و فرمانبردارشان بودی! آنگاه به یارانش گفت: «مرا از اینجا ببرید». آنان نیز اطاعت کردند و به سرعت او را از ازدحام سقیفه خارج کرده به خانه اش بردند؛ گ نتیجه آن شد که می‌دانید! 📚شرح نهج البلاغة ج ۲ ص ۳۰۷(۱) البيان و التبين ج ۳ ص ۲۹۷ الأمامية و السياسية ج ۱ ص ۱۲، ۱۳، ۲۱ العقد الفرید ج ۳ ص ۶۴، ج ۴ ص ۲۵۸ کافی ج ۸ ص ۳۴۳📚 حال سوال اساسی این است این جناب که اینهمه قبیله و نیرو داشت و عمر رو تهدید کرد که فلان میکنم اگر جنگ شود! خب چرا این هیبت و نیرو را بپای یاری وصی نبی خدا هزینه نکرد! تا دیگران هم با دیدن بیعت او و قبیله اش گرد وصی به حق جمع شوند، و رشوه ها و توطئه‌های اهل صحیفه هم بی اثر بشه! و آخرین کلام کلام خود آقا امیرالمؤمنین علیه السلام، 👈👈سعد اولین کسی بود که بر ما جرأت پیدا کرد. او دری را باز کرد که دیگران از آن وارد شدند، و آتشی را افروخت که