"خلاصهی مرثیهای در اندوه پدربزرگ"
هِی... لااِلهَ... تابوت... الا... پدر بزرگ
هی دست ما که پایین، بالا: پدربزرگ.
دارد به سمت لحظهی موعود میرود
بر روی دستها تکِ تنها: پدربزرگ...
این کيست که شمرده نفسی می... نمیکشد.
نه غیرممکن است خدایا! پدربزرگ...
هرشب پر از هیاهو، دیشب پر از سکوت
امشب پر از شکایت و فردا، پدربزرگ_
در سردخانه چایی لبدوز میخورد
در جمعِ شاعرانهی صدها پدربزرگ
...یا ماه... یابن خورشید...اِسمَع... هوار زد
صدبار توی گوشم، اینرا... پدربزرگ
بعدش تمام شانهی خودرا تکاند و رفت
همراه صوت تلقین، در ما پدربزرگ
هی بیلبیل: خاک... نه، هی ابر ابر: اشک
سد میکنند دیدِ مرا تا پدربزرگ
از چارسمت... گور پر از موریانه شد
حالا چه میکند تک تنها پدربزرگ؟_
سرسخت در مقابلشان ایستاده است
بَهبَه! چه باشکوه! چه زیبا! پدربزرگ
یککم فشار از دوطرف، بعد کلّ قبر
یکهو خراب میشود...اما پدربزرگ_
با عشق من هنوز نفس میکشد... بخواب!
آخر چقدر سعی و تقلّا پدر بزرگ؟
...حالا سهفصل ازآن شب وحشی گذشته است
و من هنوز گیج... که آیا پدربزرگ_
زنده است؟ اگر بله، نکند باز تب کند،
در آن همه رطوبت و سرما پدربزرگ
یک سنگ قبر ساده و یک هفته انتظار
یک عصر چارشنبه و حالا پدربزرگ_
در زیر خاک منتظر فوتِ فاتحه است
انگار داغ کرده سرت ها؟ پدربزرگ!...
شرمنده! دیر آمدهام... وقتتان بهخیر
آن زیر راستی چه خبرها پدربزرگ؟
این پنجشنبه هم به سراغش نیامدی
مادربزرگ، قهر نکن با پدربزرگ
چل جمعه بعد... غیبت کبری تمام شد
مادربزرگ آمد... برپا پدربزرگ!
آذر ۱۳۸۳
#محمد_مرادی
خمپارهها که اوج بگیرند
https://eitaa.com/mmparvizan