‌ رفته بودم بالا دیدم گوشیم و آورد همینطور که پله‌هارو میومد بالا ، دست و پا شکسته اسمِ سیو شده رو میخوند ... تا بیام جواب بدم قطع شد ! دوباره زنگ زدم ... گفت : کجایی؟ گفتم : خونه‌ام . بعد بدون مکث بهم گفت بیا دم در ... گفتم : چرا؟ چیشده؟ گفت : تو بیا چیکار داری ! اومدم پایین چادرم و برداشتم بدو بدو رفتم دم در ؛ اخه دم درم نبود ! راستش نگران شدم ... دوبارم زنگ زدم اشغال بود ... آخر دیدم یکی از ته کوچه داره صدام میکنه میگه بالارو نگاه کن:) دنبالِ صدا بودم ، که دوباره بهم زنگ زد ... گفت : دیدی منو؟ اون موقع بود که دیدم از یکی از پنجره‌‌های ته کوچه صدام میکنه و میخنده:) حقیقتا منم قلبم خندید🫀. - همین حوالی ... -