پخش لوازم‌ جانبی موبایل مهدی
•❥•➖•●♡●♡●♡●•➖•❥• ❣﷽❣ 💦🔳 #تشنه_تر_از_آب #سقای_کربلا 🔳💦 #قسمت 1⃣ من
•❥•➖•●♡●♡●♡●•➖•❥• ❣﷽❣ 💦🔳 🔳💦 2⃣ عمرسعد به نمايندگى از رياست طلبانى كه دين را به بازى گرفته اند به اين ميدان آمده است، او عشقِ رياست بر "رى" دارد، عشق قدرت، چشم دل او را كور كرده است، حكومت بر "رى" يعنى حكومت بر قسمت مركزى ايران! او براى رسيدن به قدرت، حسين(ع) را دشمن خدا معرّفى مى كند و مردم را اين گونه فريب مى دهد. عمرسعد دستى بر ريش خود مى كشد و سپس مى گويد: "اى لشكر خدا، پيش به سوى بهشت".2 اى نهر علقمه! مرا به كجا آورده اى؟ اين صحنه، صحنه جنگ است، روزى كه نادانى، قيام كرده است و مى خواهد خون حسين(ع) را در اين سرزمين بريزد. آن طرف را نگاه مى كنم، اردوگاهى كوچك را مى بينم، چند خيمه برافراشته شده اند، يك جوانمرد با گروهى، اطراف خيمه ها ايستاده است و نگهبانى مى دهد. آن جوانمرد كيست كه اين گونه شجاعت و غيرت از چهره او مى بارد، او به دقّت مواظب همه چيز است، حركت دشمن را زير نظر دارد، او عبّاس است، فرمانده كربلا! جلوتر مى روم، حسين(ع) را مى بينم كه كنار خيمه خود نشسته است، بىوفايى كوفيان دل او را به درد آورده است. مردم كوفه او را به شهر خود دعوت كردند امّا اكنون به جنگ او آمده اند. صداى طبل و شيپور جنگ به گوش مى رسد، كوفيان مى خواهند جنگ را آغاز كنند، حسين(ع) نگاهى به سپاه كوفه مى كند، سى هزار نفر به اين سو هجوم مى آورند، حسين(ع) عبّاس را به حضور مى طلبد. عبّاس از اسب پياده مى شود و نزد حسين(ع) مى آيد، حسين(ع) رو به او مى كند و مى گويد: "جانم به فدايت! برو و ببين چه خبر شده است؟ اينان كه چنين با شتاب مى آيند چه مى خواهند؟".3 سخن حسين(ع) مرا به فكر فرو مى برد، حسين(ع) كه حجّت خدا است، به برادرش مى گويد: "جانم به فدايت"! اين عبّاس كيست كه حسين(ع) اين جمله را به او مى گويد... عبّاس بر اسب سوار مى شود و همراه بيست نفر از ياران به سوى سپاه كوفه حركت مى كند. او پسر على(ع) است، شير بيشه ايمان است، مى غرّد و مى تازد. او مى داند چگونه اين سپاه بزرگ را متوقّف كند، او از دشمن نمى هراسد، عشقى بزرگ در قلب اوست، او به راه خود ايمان دارد، با اراده اى راسخ و شجاعتى عجيب به قلب سپاه مى تازد. او مستقيم به سوى عمرسعد مى رود. صداى عبّاس در صحراى كربلا مى پيچد. بيش از سى هزار نفر، يك مرتبه، در جاى خود متوقّف مى شوند: "شما را چه شده است؟ از اين آشوب و هجوم چه مى خواهيد؟". سپاه كوفه وقتى مى بينند عبّاس اين گونه پيش مى آيد، مى ترسند، سپاهى كه به عشق پول و جايزه به ميدان آمده است زود رنگ مى بازد و زود ترس بر دلشان مى نشيند، عمرسعد دستور مى دهد سپاه متوقّف شود. عمرسعد در پاسخ مى گويد: "سخن ما اين است كه يا با يزيد بيعت كنيد و ولايت او را بپذيريد يا آماده جنگ باشيد". عبّاس جواب مى دهد: "صبر كنيد تا پيام شما را به حسين(ع) برسانم و جواب بياورم". اكنون عبّاس به سوى حسين(ع) برمى گردد و يارانش در مقابل لشكر مى ايستند. عبّاس به سوى خيمه ها مى رود.4 من به اين نكته فكر مى كنم، عبّاس(ع) جوابى به عمرسعد نمى دهد، او مى داند حسين(ع) هرگز بيعت با يزيد را نمى پذيرد، امّا از پيش خود جوابى نمى دهد، او نزد حسين(ع) باز مى گردد تا جواب را از او بگيرد، اين نهايت ادب و احترام است. عبّاس نزد حسين(ع) مى آيد و سخن عمرسعد را بازگو مى كند، حسين(ع)مى گويد: "عبّاسم! به سوى اين سپاه برو و از آن ها بخواه تا يك شب به ما فرصت بدهند. ما مى خواهيم شبى ديگر با خداى خويش راز و نياز كنيم و نماز بخوانيم. خدا خودش مى داند كه من چقدر نماز و سخن گفتن با او را دوست دارم".5 عبّاس به سرعت باز مى گردد. همه نگاه ها به سوى اوست. به راستى، او چه پيامى آورده است؟ او در مقابل سپاه كوفه مى ايستد و مى گويد: "مولايم حسين از شما مى خواهد كه امشب را به ما فرصت دهيد".6 سكوت همه جا را فرا مى گيرد. پسر پيامبر يك شب از آنان فرصت مى خواهد! عمرسعد با فرماندهان خود مشورت مى كند و سپس دستور عقب نشينى مى دهد. آنان قرار مى گذارند كه فردا صبح زود، جنگ را آغاز كنند. فردا روز عاشوراست، با طلوع آفتاب جنگ آغاز خواهد شد. وقتى سپاه كوفه به اردوگاه خود بازمى گردند، عبّاس و همراهانش نيز به سوى خيمه ها باز مى گردند.7 📚 : دکتر مهدی خدامیان .... ✨☀️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج☀️✨ @imamzaman_aj ❤️کانال شناخت امام زمان عج❤️ •❥•➖•●♡●♡●♡●•➖•❥•