بسم الله الرحمن الرحیم 🔷داستان «یکی مثل همه-2»🔷 ✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی فورا پلاستیک لباسهایش را برداشت و رفت. هنوز به چهارراه نرسیده بود که دید فاطمی نان خریده و دارد میرود. با هم سلام و علیک کردند. -خوبی؟ چه خبر از مسجد؟ -بد نیستم. شنیدی هممون رکب خوردیم؟ -نه! چی شده؟ -یکی شد فرمانده پایگاه که اصلا تو خوابم نمیدیدیم این بشه! -کی؟ زود بگو! -آقای سمیعی شد! باورت میشه؟ -سمیعی؟ همین که کارمند بانک هست و قبلا تو گروه بچه های بزرگسال بود؟! -آره. همون. داداش صالح. همون که میگفت کار فرهنگی خرج داره و بدون بودجه نمیشه کار کرد. -خب حالا حرفش خیلی هم اشتباه نبود. اما این که کلا کار فرهنگی رو بوسید و از شورای پایگاه اومد بیرون و کشید کنار، فقط به این بهانه که با دست خالی نمیشه کار کرد، به نظر من و مرحوم آسیدهاشم اصلا درست نبود. -حالا همون شده فرمانده پایگاه! نمیدونیم چیکار کنیم! اصلا حال هممون گرفته است! -بابات چی میگه؟ عموهات نتونستن کاری کنن؟! تو که یه چیز دیگه میگفتی! -نمیدونم. نشد. بابامم شاخ درآورد وقتی شنید این شده فرمانده! -خب حالا برنامش چیه؟ میتونه با دست خالی کار کنه؟ -معلومه که نه! هفته قبل، رفتیم پایگاه. دیدیم کلی میوه و شیرینی و صندلی آوردند. پرسیدیم چه خبره؟ گفتن آقای سمیعی با چند نفر خیّر جلسه گذاشته تا برای چایگاه کمک های مردمی جلب کنه. -خب! نتیجه اش؟ -دیشب بچه های همونا شدند نیروی فعال! ینی ظرف کمتر از یک هفته هفت هشت نفر بچه ای که اصلا حقشون نبود، شدند نیروی فعال و کارت فعالی گرفتند! -واقعا؟! چه نفعی واسه بسیج و پایگاه داشت؟ -نفعش این که سمیعی به یکی از بچه های شورا گفته بود که به اندازه شش ماه هزینه جاری پایگاه و دو سه تا برنامه گنده تونسته از اونا پول بِکَنه! -از جوّ معنوی پایگاه چه خبر؟ کلاس عقیدتی و این چیزا... -هر جلسه، هر موقع، با هر کدوم از بچه ها میشینیم حرف میزنیم، دغدغه هممون شده تامین مخارج برنامه ها! -خب موقع آسیدهاشم هم دغدغه بی پولی و این چیزا وجود داشت. اما دغدغه بچه ها نبود. خود آسیدهاشم یه جوری حلش میکرد. نمیذاشت بسیج و پایگاه و مسجد بشه محلِ حرفای صرفا مادی! -میدونی بابام چی میگفت؟ -چی میگفت؟ -میگفت میترسم این پایگاه و این مسجد بشه محلّ پول شبهه‌ناک و پول حروم. میگفت اگه بعضیا بفهمن که مسجد و پایگاه لنگِ پول هست، خیلی بد میشه و دیگه نمیشه تشخیص داد کی داره پول پاک میاره و کی پول ناپاک! -خدا رحم کنه. سلام بچه ها برسون. -باشه. راستی تو کجایی؟ پاشو بیا کار فرهنگی کنیم. چسبیدی تو خونه! -من پیشِ بچه های خواهرمم. واسشون قصه میگم و کتاب میخونم. @Mohamadrezahadadpour -کشیدی کنار! حواسم بهت هست. به بهانه بچه های خواهرت، کشیدی کنار و عین خیالتم نیست. حضرت علی گفته متنفرم از کسی که میشینه تو خونه و مثلا زهد پیشه میکنه تا درگیر گناه و دنیا نشه! -خودِ حضرت علی این حرفو زده؟! گفته متنفرم؟ -آره. معنیش میشه همین. حالا مسخره کن. ما آبرومون گرفتیم کف دست و اومدیم دلِ میدون. اون وقت تو چسبیدی به دو تا بچه دماغو و قصه میگی؟ باشه. برو. برو خوش باش. ادامه👇