✔️ وضعیت غریب
شرایط به گونه ای است که طیف وسیعی از جوانان و دانشجویان در تلاشند تا به یکدیگر ثابت کنند که به «هیچ چیز اعتقاد ندارند» و از خانواده و جامعه و جبر جغرافیایی و همه چیز گذر کرده اند و انسانهایی آزاده و جهان وطنند.
در این آشفته بازار عجیب که بیش از هر چیز نتیجه نظام آموزشی و نظام دانشگاهی شکست خورد و فَشل است هر کسی تلاش دارد تا به شکل و صورتی گوی سبقت را از دیگری بربیاید و پرچمدار آوانگاردیسم و خط شکنی را به تنهایی بر دوش بکشد.
یکی با بدگویی به خدا و پیغمبر، دیگری با توهین دینداران و خلاصه هر چیزی که رنگ و بویی از دین دارد تلاش می کنند تا «آزاداندیش!» بودن خود را به نمایش بگذارند. در این میان برای خالی نبودن عریضه جمله "دین افیون توده هاست" (کارل مارکس)؛ "خدا مرده است" (نیچه)؛ "در زندگی زخم هایی هست" (صادق هدایت) و یا گزارهایی از این قبیل را گوشه صفحات اجتماعی و دیوار خانه خود آویزان کرده اند و با سیگاری بر لب به حماقت بشر لبخند می زنند و همانگونه که ریه خود را از دود حشیش و گل و سیگارشان پر و خالی می کنند برای انسان قرن بیست و یکمی که به خدا باور دارد و راهی کلیسا و [و به ویژه] مسجد می شود افسوس عمیق میخورند.
عده ای از این جماعت علاوه بر موارد فوق برای نشان دادن "عمق معرفتی خود" هر اندیشه و تفکر و نگاهی که بویی از علاقه به خانه و وطن و سرزمین و خانواده داشته باشد را مورد تمسخر و توهین قرار می دهند. کافیست کسی یکبار پیش این جماعت پستمدرن و پستمارکسیست از عشق و علاقه به خانواده و کشور و وطن بگوید تا با پوزخند بلندی جمله «بابا تو دیگه چقدر شوتی» را تحویل گرفته و نسخه نادانیش به آنی پیچیده و بسته شود.
این جماعت شیفته توجه که عمیقاً از عقده حقارت رنج میبرد یک روز با برهنه شدن در کنسرت و تجمعات خیابانی در غرب، یک روز با تتو و آرایش و پوشش عجیب و غریب، یک روز با نمایش تصویر بطری مشروبی که صبح ناشتا میخورند، یک روز با رکیک گویی و فحاشی به جای موسیقی، یک روز با هرزهبافی به جای شعر و ادبیات و روزی دیگر با سایر اَداهای مشمئزکننده (و عموما بدون هیچ درک و شناختی از مفهوم جامعه و اجتماع و تمدن و فرهنگ و هنر) به اسم آوانگاردیسم دنبال بهانه ای برای میدان دادن به عقده های سرکوب شده جنسی خویش است.
این طیفها و گونه های عجیب انسانی از هر ارزش و هنجاری به اسم امروزی و مدرن پستمدرن بودن گریزانند و جز علف و مشروب و احتمالا چند تک جمله از نیچه و کامو و سارتر و عکس صادق هدایت و شاملو و فروغ فرخزاد بر دیوار خانه و [و بعضاً گیتار و سازی بر دوش] چیز دیگری نمی شناسند و پادشاه جهان دُن کیشوتی خویشند.
باید به خاطر داشت که چنین افرادی نه فهمی از فلسفه و مارکس و نیچه و کامو دارند، نه معنای عمیق بودن را می فهمند، نه از هنر و شعر و ادبیات چیزی می دانند و نه فهمی از تعلق خاطر و عشق و نوع دوستی و هویت دارند.
در مواجه با چنین افرادی یک راه بیشتر وجود ندارد و آن گذاشتن دو دست بر روی سر و فرار کردن و دور شدن از آنها با تمام توان و سرعت ممکن است.
چرا که بحث کردن با آنها آب در هاون کوبیدن است.
#ارسالی_مخاطبین