البته این ابهام هفتاد سال پس از آن معنا پیدا کرد و نشان دادکه جملات لحمان، بشارت ظهور پیامبر آخر الزمان و وقایع معاصر و بعدش بوده، لکن علمای یهود بعضی مبهمات را بهانه قرار داده و علامات و بشارات روشنی که راجع به پیامبر بزرگ اسلام بود را مربوط به شخصی نا معلوم دانسته و این کتاب را متروک و در دسترس طالبین و حتی عوام یهود قرار نمیدهند. مگه نه؟
اما در اثر عنایت خداوند، یکی از علمای بزرگ یهود پس از تامل در آئین اسلام، مشرف به دین مقدس اسلام گردید و بر اثر یک اتفاق، کتابی از کتب بنی اسرائیل بنام تبعید و میصوا، برای چاپ آماده شد و از حسن تصادف نسخه صحیحی از کتاب نبوئت که به نظر علمای یهود آن زمان هم رسیده و بر صحت آن گواهی داده و مقدمه ای بر آن نوشته بودند، در آن موجود بوده این عنایت خدای متعال منجر به این گردید که سخنان الهی آن کودک از پرده های ضخیم مرض ها و غرض ها بیرون بیاد. ولی باز علمای یهود از نشر آن جلوگیری نموده و فعلا در کتابخانه ها و نزد علمای یهود به نام کتاب متروکه و غیر معتمده نگهداری میشه. درسته جناب بن هور؟] 👉
بن هور که اگر کاردش میزدی، خونش در نمی آمد گفت: «بله. کاملا درسته! و من به خاطر همین در عراق و عربستان و اردن و افغانستان و هند و پاکستان آواره شدم تا آخرین نفری رو که تمام نشانه ها بر اون منطبق هست، پیدا کنم و سر تعظیم در برابرش فرود بیارم.»
ابومجد لحظاتی سکوت کرد و فقط در چشمان بن هور زل زد.
بن هور ادامه داد: «شبی که شما از دستور تمرد کردید و بعدا با شنودِ تماس های فرماندهان شما متوجه شدیم که به خاطر این بوده که فکر نمیکردید کمین باشه و کمین رو اصولا ناجوانمردانه میدانید، متوجه شدم که احساسم به شما دروغ نیست.»
ابومجد گفت: «زرهِ علی بن ابی طالب پشت نداشت. هیچ وقت غافلگیر نشد و دشمن را هم غافلگیر نکرد.»
بن هور گفت: «و وقتی متوجه شدم که شما اسلام را مطابق قرآن میفهمید نه مطابق حرف های مراجع و آخوندهای دیگه، و حتی با دانش سرشاری که دارید قادر به ساکت کردن و خاموش کردن شما نشدند، متوجه شدم که شما برای اتمام حجت به کل جهان اسلام انتخاب و برگزیده شدید.»
ابومجد گفت: «تند نرو بن هور! ینی چی برگزیده شدم؟ از طرف کی؟ کجا؟»
بن هور خیلی جدی گفت: «از طرف خداوند. و این مسئله در هم منابع ما اومده و هم منابع خودتون!»
ابومجد گفت: «مثلا؟»
بن هور جواب داد: «صورتی بلند و محاسن و موی مجعد دارد. ابروهایش نه پیوسته است و نه بافاصله. قامتش میانه است و جذبه ای در نگاهش دارد که دل آدمیان را میلرزاند. قلبش سپید و دانشش بسیار است و با هر آیینی به زبان و مرام خودش سخن میگوید. همین طور که شما الان با من با زبان منابع مخفی یهود سخن گفتید.»
ابومجد فورا رو برگرداند و به طرف پنجره اتاقش رفت و گفت: «بس کن بن هور! بس کن!»
اما بن هور بس نکرد و با تندی پشت سرش رفت و ادامه داد: «او با مردانی از پولاد سخت تر و از برگان درختان و قطرات دریاها بیشتر حمایت میشود. گردنِ گردن فرازان و علمای دروغین امتش را میزند و از خون آنها دریایی سرخ به راه می اندازد. آنگاه از کعبه رو به اورشلیم کرده و برای یافتن هیکل سلیمان...»
ابومجد با عصبانیت برگشت و گردن بن هور را محکم گرفت و به دیوار چسباند و با عصبانیت گفت: «اگه فقط یک کلمه دیگه حرف بزنی...»
اما دید نخیر! بن هور ول کن نیست. در آن فشار که نزدیک بود گردنش خرد شود به زور صدا و هوا از گلویش بیرون فرستاد و گفت: «پدر و مادرم به قربان شما! اگر مشکل نَسَب و حَسَب دارید، نَسَبِتان با من عالی جناب! شما فقط به این فکر کنید که چگونه میشود دنیای اسلام را از گزند مراجع علی الخصوص مراجع و آخوندهای شیعه نجات داد؟ همان ها که هر شب در نماز نفرینشان میکنید و آنها را سبب ذلت مومنین و مسلمین میدانید!»
بن هور این حرف را که زد، دستان ابومجد شل شد و گردن بن هور از زیر دستانش آزاد شد.
بن هور نفسی کشید و حرف آخرش را زد: «اما عالی جناب! داعش دیر یا زود نابود میشود. عمرش به یک دهه نیست. زعیمی که از القاعده و ابوغریب تربیت شود، به درد چاه مستراح هم نمیخورد. چه برسد به امارت اسلامی عراق و شام! آنها این کاره نیستند. آمریکا هم فهمیده. بخاطر همین دنبال راهی است که آبرومندانه هم از افغانستان خارج شود و هم از عراق. این انگلستان است که مهد تربیت رهبران آینده دنیاست. عمر شما دراز خواهد بود. حمایت همه ما باشماست. شما مجتهد و شیعه و دارای عِرق بالای دینی هستید. همه نشانه ها بر شما منطبق است. این فرصت تاریخی را از دست ندهید. یا قیام کنید و با حمایت همه ما عَلَم حکومت جهانی شیعی را به دست بگیرید و یا این تو و آن هم عراق و تعقیب و فرار و البته خانواده ای که هم رزمانتان به گروگان گرفته اند تا شما برگردید!»
بن هور این را گفت و تعظیم کرد و ابومجد را در آن بین الطلوعین حساس رها کرد و رفت.
ادامه دارد..
رمان
#حیفا۲
@Mohamadrezahadadpour