دلنوشته های یک طلبه
یه بارم رفتم خواستگاری، پدر دختره می گفت من با بی پولیات و قیافه زشت ات میتونم کنار بیام ولی نمیتونم تحمل کنم دامادم آداب اجتماعی رو بلد نباشه...😒😒 گفتم کاملا درسته؛ بعد شیرینی دانمارکی رو زدم تو چایی خوردم🤦♂😁