🔹سلام وقتتون بخیر🌺🌺
الهی همیشه خوب واقعی باشین🌺
شرمنده م مزاحمتون شدم🌺
نمیدونم چی بگم..یعنی نمیدونم از کجا بگم...
خسته نباشید و خدا قوت میگم بهتون از ته دل..راستش برگشتم دارم پیامای کانالاتون تو ایتا، تلگرام، سروش، روبیکا (بله م به امید خدا)(همینا رو دارم فقط😁🌺) رو از اول اول میخونم. شده بعدش باز برگردم بخونم میخونم. خیلی روم تأثیر گذاشته...دیدم که سر کتاب نه، خیلی تلاش کردین تا به چاپ برسه و منتشرش کنین. خیلی خیلی خیلی دمتون گرم و ممنون که کوتاه نیومدین و مرد و مردونه پاش موندین🌺🌺
اجرتون با آقا صاحب الزمان (عج)..
یه دعایی که حقیقتا بهتر از اون به ذهنم نرسید برا همه کردم، دیروز، مخصوص مخصوص خودتونو دعا کردم، از آقا صاحب الزمان (عج) خواستم عیدیتونو خود خودش بهتون بده🌺🌺
خلاصه الهی هرچی تو دلتونه بهترینش براتون اتفاق بیوفته و خدا حفظتون کنه🌺🌺
راجع به نه واقعا خیلی چیزا میشه گفت..خیلی خوب بود، من هنوز نوجوونم خب میشه گفت اونجور که باید بفهمم و درک کنم، نمیتونم...ولی برام هم جالب بود و هم مفید...میخوام به امید خدا بزرگتر شدم بازم بخونمش..
دیشب حدس میزدم تموم شه همین شبا، ولی امشب...بغض گرفت گلومو، به خصوص یاد بانو حنانه و بانو رباب که افتادم....چقد دوسشون دارم..کاش میشد یه بار ببینمشون و سیر بغل بگیرمشون، ببینمشون و بشینم به حرفای قشنگشون گوش بدم...ببینمشون و...نمیدونم...ولی با یادشون چشمام میباره...راستییییی، یه چیزی یادم افتاد..سمن خانوم که دیده بود بانو حنانه رو..وای دارم فک میکنم وقتی جناب محمد حرف کربلا و اون دو بانو رو زد، سمن خانوم چقدر خوشحال شده..نه؟؟
خوشحال شده که ببیندش...نه؟؟
چقدر خوب..
ولی داشتم به اون حسی که تو وجود جناب محمد بود از اون خانوم به قول سمن خانوم اسرائیلی..وگرنه که اونقدر خشن نمیرفت بالا سرش..آخیش که یعنی جیگرم خنک شد خدا به جناب محمد هزار تا تو دنیا خیر بده و بی نهایت در آخرت...و باز هم اون ترسی که سر حیفا براتون ازش نوشتم...شیطانم فرشته بود دیگه..ولی پاش لغزید شد شیطان..و خیلی آدمام بودن که کل زندگیشون خوب بودن ولی عاقبت بخیر نشدن..من خوب مطلق نیستم بد مطلقم نیستم همه همینیم ولی خب از یکی مثل اون خانوم..یا کلا آدمای اونجوری خوشم نمیاد.بعد چقدر ترسناکه که آدم خدایی نکرده یه روز بشه مثل کسی که ازش متنفره..بچه تر که بودم دیوونه موزیکای شاد بودم و اینکه کسی موزیک غمگین گوش میداد عجیب بود برام ولی الان خودم گوش میدم...
اصلا یکی که پخته س و سرد و گرم چشیده روزگاره و چهار تا پیرهن بیشتر از یه نوجوونی مثل من پاره کرده میگه مطمئنه به خودش..اینقدر چیزای عجیب غریب دیده که حواسش جمعتره خب..ولی من، واقعا میترسم...
یادم نیست کجا ولی تو تلویزیون فک کنم، یه حرف جالبی شنیدم که میگفت جامعه جوریه راههای گناه خیلی زیاده تنوع در گناه زیاده (دقیق یادم نیست) ولی مفهومش این بود که گناه رو به هزار راه ممکنه مرتکب شیم..راستم میگفتا..مثالم زد گفت فضای مجازی..ولی هررررچی فک میکنم یادم نیس گوینده این حرفها کی بود...ولی راست میگفت...
بعد یه چیزی، دیشب اون تیکه که جناب محمد با چاقو میان بالا سر میتار، سمن خانوم حرف گودی گردنشو زد..فک کنم همونجا بود که تیر میکشید..یا جای بخیه روش بود..یعنی فک کنم یه چیزی اون تو بود که میخواست درش بیاره..یا مثلا اون پلاستیک زباله..بعد اگه تصور من راجع به جراحی پلاستیک درست بوده باشه، (که انشاالله میرم ببینم چیه قضیه ش) توی بدن میتار، یه چیزی وجود داره که میتونست به درد جناب محمد اینا بخوره. آخه وقتی داشت حرف میزد، گفت غنیمت...ولی نمیدونم چی..و خب...نمیدونم...
بعد حرف مخاطب خاصش یادم افتاد که من فک کنم اصلا مخاطب خاصی در کار نبوده باشه و (حالا یادم نیس فک کنم ایرانی بود..دوباره میخونم) ولی خب اگه ایرانی بوده باشه...
یه حسی بهم میگه این آدم حرفش جناب محمد بود..یعنی میخواست...عه نه ولی فک نکنم ایرانی بود..نه ولی اگه بود یعنی قبل قضیه سمن خانوم اینا، جناب محمد و میتار یه درگیریی..نمیدونم یه بحثی یه مشکلی یه دعوایی چیزی داشتن با هم...
بعد امشب اون کنجکاویم سر جناب ماهر و اون یکی آقا برطرف شد..میشناختن میتار و..الان که فک میکنم به اون صحنه که داشت خفش میکرد..دمش گرم..خیلیم گرم...
کلا از دیشب هی با خودم حدسای مختلف میزنم و منتظر بودم ببینم امشب چقدرش درست از آب در میاد..میخواستمم که همون دیشب براتون بنویسم ولی خب گفتم مزاحمتون نشم امشب یا یه موقع دیگه انشاالله براتون بنویسم..که خب خیلی سؤالا و حدسا و حرفامم یادم رفت..تصور کنید سر کلاس ریاضی یهو عین ایکیو سان که یه چیزی به ذهنش میرسید متحیر میشدم 😁🌺 ولی خب یه لحظه بود و چون حواسم به درس بود سریع میرفت از ذهنم..زنگ تفریحام مطلب درسی مینوشتم فرصت نکردم دونه دونه بنویسمشون یادم نره ولی باحال بود...