🔹سلام
نمیشه نویسنده کاغذوخوردکارشوبرداره از آفریقا بیاد بیرون؟آخه نویسنده هم انقدر بیش فعال ؟که سرازهمه جا درمیاره
اونجا رودرک نمی کنم احساس غریبی وترس وناراحتی ودرد دارم
همینجا دور وبر عراق وافغانستان وسوریه وحتی فلسطین مگه چش بودکه ما رو برداشت بردبه آفریقای ناآشنا
آخه ذهن فقیرما رو چه به آفریقا
ما همین خاورمیانه ی خودمون رو بیشتردرک می کنیم
اما خب صبرمی کنیم ودرد اون صندلی روتحمل می کنیم تاببینیم نویسنده چه آشی برامون پخته.
ولی زیادی از زندان وحال وهوای صندلی ودعای کشیش هاسردرمیارینااا
انگاریه دور رفتید آفریقا وبازندانی های سهمگین حرف زدید
اصلا بمن چه
من داستانمو می خونم دیگه
🔹سلام
وقتی شروع میکنم ب خوندن
غرقش میشم...
🔹سلام آقای حدادپور
انقد مشغول شدیم که از الان میگم کی فردا بشه قسمت جدید و بذارید😢😢
و از استرس اون موقع که میخواستن به داروین برق وصل کنن قلبم داشت میومد تو دهنم🥵
چرا آخهههه
خواستم درخواست کنم چند تا قسمت و باهم بذارید
که یادم اومد به خاطرات کروناییتون
اونجا میگفتین استاد جون به لب کردن آدمایین و تو اوج داستان ملت و رها میکنین😏
🔹خواستم بگم خرم اگه تا موقع تموم شدنش بخوام بخونمش
اگه الان شروعش کنم اینقدر غر می زنم که چرا زود تر نمی زارید، که بلاکم می کنین😔
🔹آره حاجی من الان بند پنجمم دارم با باروتی تمرین میکنم.
یکم اوضاع غذا بده وگرنه بد نمیگذره
🔹بله
کاملا تو حسش هستیم
واقعا کلمه ی مخوف برازندشه
🔹سلام
راستش من بعد از ۵ یا ۶ سال، هنوز از زندان_آزمایشگاه فوق امنیتی اسرائیل در جزیره ناکجاآباد، بیرون نیامدم 🙈🙈🙈
خط سوم هم داستان جذابیه ... کاش میونستم جلوی خودمو بگیرم به جای هرشب، بذارم تموم شه و یکجا همه اشو بخونم 🥲😍
رمان "نه" رو بعدازظهر شروع کردم، اینقدر جذاب بود و درگیرش شدم، تا آخر شب تمومش کردم👍☺️
🔹راستش ن آقای حدادپور تو حس قصهنرفتم
چونکه منتظر شمعون بودم😕
🔹بله خیالتون راحت
هنوز شروع نشده کاملا خواب رو خوراک رو ازمون گرفتید
خصوصا که گفتید یکنفر داستانش رو درست حدس زده
بیشتر ذهن رو درگیر کرده
🔹اینقدرررر قشنگ و با جزئیات نوشتید که تمام مدتی که توی اتاق بود نفسم و حبس کرده بودم که آدام عصبی نشه😂😂
🔹سلام علیکم به به بَ به به😍
کاش اتاق مرگ رو بیشتر به تصویر میکشیدید تازه داشتم وحشت میکردم باهاش که کشوندتم بیرون...
قلمتون پر برکت🌸
🔹سلام راستش من اصلا خوشم نیومد از این داستانتون، مخصوصا خارجی بودنش و بزور و طبق عادت قبل و بیکاری از اسم ها و اتفاقاتش سریع میخونم و رد میشم ببینم اصلا چی هست و چی میخواد بشه. البته با عرض معذرت🙃
🔹سلام حاج اقا
من اثاث کشی دارم چه وقت داستان بود🤦♀🤦♀🤦♀ الان وسط اثاث ها باید بشین قصه بخونم
🔹سلام استاد قلم
واقعا بند بند وجودم میلرزه و صدای تپش قلبم و احساس میکنم.☠🥶
آخه مگه داریم
مگه میشه نوشته ای اینقدر ریز و دقیق..... 😱
🔹سلام و ارادت
آره
تو حس قصه هستم، فقط بیشتر بذارین
تا زودتر ماجرا رو به پیش ببریم
🔹سلام
همیشه فکر میکردم فقط تا عراق و کشورهای عربی و نهایتا همون اسرائیل ملعون قصه مینویسید
اما با رمان جدیدتون فهمیدم واقعا دست کم گرفتمتون...
قلب آفریقا😱
سیاه پوستا 😱
زندان های مخوف 😱
🔹سلام حاج آقا
خدا بگم چکارتون بکنه
نصف شبی چی بر سر روحو روان ما می آورید
بعد هم می گید چیزی نیست
چای تون را بنوشید از اواخر تابستان لذت ببرید ؟😒😒😒😒😒
🔹حاجی نمیشه با این داستان جدیدت از مسیر لذت برد. خیلی خوفناکه.
🔹سلام
چی بگم؟
من دیشب قبل از خواب ۳قسمت باهم خوندم ۱ساعت اول خواب فقط تو زندان دویدم و استرس بدی داشتم.
🔹سلام،
وقت بخیر.
مگه میشه شما داستان بنویسید اونم امنیتی،
کشش و جذابیت نداشته باشه؟!!
شما فقط بفرمایید ژانر امنیتی دیگه ما گوش و چشم و همه تمرکزمون هر روز انتظار خوندن داستان رو میکشه.
من که با تپش قلب میخونم و البته تپشی که حاصل هیجان سطر به سطر این سه قسمته.
قلمتون مانا.
عاقبت بخیری نصیبتون.
🔹سلام شبیه کتاب های دیگه تون نیست
همش فکر می کنم دارم یکی از فیلم های آمریکایی و هالیوودی رو می بینم
🔹سلام حاج آقا.
خیلی هم بدجور . این قلم شما محفوظ باشه از چشم زخم انشاالله.
از اول داستان وابستگی ایجاد می شه
🔹حاج اقا من الان از زندان فوق سری افریقا ی جنوبی به شما پیام میدم البته دور از چشم آدام نامرد😂
جس باهام همکاری کرد گوشی شو یه لحظه داد بهم😁
🔹سلام حاج آقا خوبین وااااااای وااااااای وااااااای من همین امروز تازه فهمیدم که داستان گذاشتید یعنی هم میتونم حدس بزنم هم مغزم هنگ ولی باید بگم که بی نظیری خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی بی نظیری رو دستت نیست اییییییوووولللل اییییییوووولللل اییییییوووولللل حاجی