میشل به جای این که برگردد و بچه را ابتدا آرام بکند و پس از دقایقی ناز و نوازش او را برای شست و شو به حمام ببرد، بی رحمانه و بدون توجه به گریه های سوزناک بچه، چراغ را روشن کرد و شیر وان حمام را باز کرد. بچه همین طور داشت از درد فریاد میزد. تا این که کمی آب در وان جمع شد. لباس لوکا را کَند و او را میخواست در آب بگذارد که تا نوک پای بچه به آب رسید، تکان بدی خورد و جیغ و گریه اش بیشتر شد. میشل تازه یادش آمد که آب را سرد و گرم نکرده و نوک پای بچه به آب داغ برخورد کرده. بدون توجه به گریه های لوکا، اندکی آب سر باز کرد تا سرد و گرم بشود. سپس پا تا کمر بچه را در آب گذاشت و شروع به تمیز کردن بچه کرد. خب طبیعتا وقتی بچه ای که ناراحت است، بدنش به آب میخورد و اندکی خوشش می آید، گریه اش را فراموش میکند و یواش یواش گریه تبدیل به اخم و نفس نفس زدن و زل زده به مادر و اطراف میشود. میشل داشت با نارضایتی از آن اوضاع، لوکا را میشست و آب تنی میداد که جنونش عود کرد و دلش خواست که بچه را در آب خفه کند و به خیال خودش از شر بچه راحت شود. همین طور که یک دستش پشت کمر بچه بود و یک دستش زیر پای بچه را گرفته بود، سانت به سانت لوکای زبان بسته را در آب فرو برد. ابتدا تمام کمرش ... سپس آب رسید به زیر سینه های بچه ... و البته هر چه بیشتر تن بچه در آب فرو میرفت، اندکی بیشتر خوشش می آمد و لبخند کودکانه ای میزد ... تا این که کم کم میشل آب را رساند به زیر گردن بچه ... ینی مثلا وقتی لوکا سرش را تکان میداد و به آب نگاه میکرد، چانه اش به آب میخورد ... و میشل باز هم بچه را در آب فرو برد ... آب رسید به میانه گردنش... وقتی که سرش را تکان میداد، حتی آب به دهانش میرسید و حتی اندکی آب را مجبور بود فرو ببرد... و میشل لوکا را افقی تر در آب خواباند و آب رسید به گوش های لوکا... یعنی در آن حالت فقط قرص صورت بچه از آب پیدا بود. خب طبیعتا وقتی همه بدن بچه در آب است، و کسی که بدن بچه را در اختیار دارد بی رحم و عصبی است ... بچه وقتی جنب و جوش دارد، آب کم کم روی صورتش می آید و قطرات و کم کم حجم بیشتری از آب به طرف دماغ و دهان بچه میرود ... و وقتی آب به دماغ و دهانش برسد، هر کس چند قلپ آب در آن لحظات بخورد، هول میشود و بیشتر تکان میخورد و به خفه شدن نزدیک تر میشود ... ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour