جس لب باز کرد و گفت: «اولا نه بخاطر این که گروهبان از کار بیکار نشه، بلکه اگر واقعا به حقوق زندانیا اهمیت میدید، گروهبان را عزل نکنید. این مرد، یک انسان واقعی و شریف هست و هر چه هم گفت راست گفت و باید بهش حق بدید. البته منظورم جملاتش درباره من نیست. بلکه درباره شرایط زندانیا در زمان آدام بود که حتی از کنترل منم یه جاهایی داشت خارج میشد.»
نماینده انگلیس با این حرف جس، آرام تر شد و وقتی نماینده آمریکا سر تکان داد، از نظرش درباره عزل گروهبان برگشت و دیگر حرفی نزد.
جس ادامه داد: «من زندگیمو برای این زندان گذاشتم. تمام جوانی و حس و حال و زنونگیم. حتی پدرم و برادرمو وقتی که واقعا به من احتیاج داشتند، رها کردم و چسبیدم به این زندان. فکر میکردم کسانی که منو اینجا منصوب کردند تا خیالشون رو راحت کنم و از شرورترین افراد جامعه شون حفاظت کنم، خیال منو در غیاب خودم راحت میکنن و از عزیزترین کسانم محافظت میکنند. ولی خیال خامی بود که دیر فهمیدم.»
نماینده های دولت محلی که جس و خانوادهاش را میشناختند، سرشان را پایین انداختند اما نمایندگان آمریکا و انگلیس که خیلی بی خیال تر و مغرورتر از این حرفها بودند، حتی شروع به جمع کردن کاغذ و پرونده ها کردند تا کم کم بروند. انگار نه انگار که جس دارد حرف میزند.
جس اما ادامه داد: «میدونم که من قربانی شدم. شما نیاز به یک قربانی داشتید که بعدا در دنیا جار بزنید که یکی رو عزل کردیم و همه چیز تحت کنترل هست و به وظیفه خودمون عمل کردیم و مقصر اصلی رو پیدا کردیم. اما این همه ماجرا نیست عالیجنابان!»
آنها رفتند و فقط موقع رفتنشان، یک کاغذ مهر و موم شده، که کاغذ عزل و بازنشستگی جس بود، جلویش گذاشتند و بدون ذره ای احترام جلسه را ترک کردند.
تمام شد. جس از کارش نه، بلکه از هدف سالهای جوانی و زندگی و شخصیتش عزل شد و رفت پی کارش! به همین راحتی. و شاید هزینه ای که او در خصوص عملیات خط سوم داد، از همه بیشتر و سهمگین تر بود. باید ببینیم که آیا ارزشش را داشت؟ و آیا این هزینه هنگفت، تبدیل به سرمایه بهتر و سودآورتری میشود؟!
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour