-همین جا اِستُپ! نامردی رو نیستم. دیدم تو دلت بازی میخواد، منم باهات بازی کردم. همین. اسم این نامردی نیست. اسم اون کسی نامرده که علاوه بر این که تو قتل و غارت سه تا کشور شریکه، به نیروهای خودشم رحم نکنه. -آهان. جوزتو میگی؟ -اسم اون جوزت نیست. اسم اون زخمی هست که تو به وجودش آوردی و با تبعید، چرکینش کردی و الان من دست گذاشتم روش و شده یه غول بی شاخ و دم که برگشته تا همه چیزو اونجوری که دلش خنک میشه درست کنه و بچینه. -من آدم مذاکره و این چرندیات نیستم. چی میخوای؟ -من هیچی. من فقط یه چیزی میخوام. که اگه با قیمتش با هم به تفاهم برسیم، میمونم. اگرم نرسیم، پامیشم و میرم. دختره هم واسه خودت. هر کاری دوس داشتی و هرجوری که خواستی، بکشش! -چی؟! -لئو چند؟ لئو که سیگار اولش به انتها رسیده بود، با شنیدن این حرف به چشمان داروین زل زد و هیچی نگفت. داروین ادامه داد: «لئو رو میخوام. لئو با هر چی که الان اون بالا داره.» با انگشت اشاره اش به طرف ساختمان اشاره کرد. لئو سیگارش را در جاسیگاری فرو کرد و پرسید: «چند می ارزه؟» داروین سیگارش را درآورد و روشن کرد و لبخندی زد و با حالت خاصی گفت: «آهان. بذار دقیق برات بگم؛ یا لئو با مدارک اون بالا با من معامله نمیکنه و به زور ازش میگیرم که در این صورت، دادگاه و محاکمه و رسوایی رسانه ای خودش و سرویس مخفی و البته تهش که خودت میدونی که رفقات میان سراغت و سرتو زیر آب میکنن. و یا مدارکو با دست خودت به من میدی، بدون دادگاه و بدون رسوایی سرویس مخفی، بلکه با یه هویت جدید و پناهندگی، به یه کشور ثالث میری و زندگی جدیدت رو شروع میکنی. و یا که نه! مدارک و اسامی موثر در سرویس مخفی که تو این جنایات و تبعید مردم مظلوم به زندان های خطرناک بین المللی نقش داشتند رو بگیرم و به جاش نه دادگاه بری و نه محاکمه بشی و نه اتفاقی بیفته، حتی مدارک هم پیش خودت میمونه و به شعلت ادامه میدی و ماهانه هم یه حقوق تپل از ما میگیری و شتر دیدی ندیدی. چطوره؟ کدومشو دوس داشتی؟» همان لحظه دو تا استیک تازه و خوش عطر آوردند و گذاشتند جلوی داروین و لئو و رفتند. لئو دوباره سیگارش را روشن کرد. سه چهار بار کشید و وقتی دوباره مغزش آرام شد گفت: «ینی بشم آدم شما؟» داروین جواب داد: «مگه هر کی با کسی معامله میکنی، میشه آدمِ اون؟» -تو اینجوری میخوای! -تو اینجوری برداشت کردی. نظر ما این نیست. ما میگیم نه زندان برو، نه محاکمه بشو، نه اسم سرویس مخفی رو بندازیم سر زبونا، و نه پای خبرنگار و جراید و رسانه ها مطرح بشه. ما یه نسخه از این مدارکو ببینیم و بریم. -چرا درباره لنکا حرف نمیزنی؟ -اون که اشانتینِ معامله است و میگیرم ازت. -گفتی میخوای مدارکو ببینی. فقط ببینی؟ -میذاری ازش عکس بگیرم؟ من آدم رازنگهداری‌ام. -لابد برای روز مبادا. -میتونی حدس بزنی روز مبادای من کی هست؟ لئو به فکر فرو رفت و سه چهار بار دیگه دود سیگار را فرستاد هوا. به ذهنش رسید که بگوید: «فکر کنم بدونم. وقتی که بنجامین و لوکا به خطر بیفتند.» داروین لبخندی زد و سیگارش را در جاسیگاری فرو کرد و گفت: «دقیقا.» -چرا اون اینقدر مهمه؟ -دیگه تو اینو نباید بپرسی. تو که از همه بهتر میدونی. -میخوام از توی عوضی بشنوم. -چون همیشه بُرد با کشورهایی هست که بنجامین و نخبه‌هایی مثل بنجامین، مال اونا باشن. -من سرِ سرمایه کشورم معامله نمیکنم. -اونا سرمایه های شما نیستند. اونا رو شما از خونه بقیه دزدیدید. و اینقدر دور خودتون جمع کردین که فکر کردین همش مال خودتونن. -الان چیکار کنیم؟ -الان که استیک بزنیم با کوکا. ادامه ...👇