یکی را میشناسم، کارش ایراد گرفتن است.
اسمش را گذاشتهام کارشناس ارشد عیبگذاری.
سبکش اینطوری است که به همه چیز آدمها گیر میدهد.
از پیراهن و کفش و دامن و شلوار بگیر تا مو و آرایش و گردنبند و گوشواره،
تا موسیقی و آهنگی که گوشش کنند،
تا لهجه و شکل حرف زدن،
تا غذا پختن و خوردن،
تا مهربانی و بداخلاقی کردن،
تا جوری که اگر زنند با شوهرشان حرف میزنند و اگر مردند با زنشان،
تا اگر متاهلند چگونه با مجردها میپلکند و اگر مجردند چکار به کار متاهلها دارند،
تا چرا فلان درس را خواندهاند و چرا تا فلان مقطع خواندهاند،
و اگر باز مجردند چرا با فلانی ازدواج نمیکنند و اگر با فلانی ازدواج کردهاند چطور به یکی مثل او راضی شدهاند، و چرا جدا نمیشوند،
و تازه گیرشان به خودِ طرف که تمام شود میروند سراغ کس و کارش که اگر کمی سنتیتر از کارشناس عیبگذاری باشند، دهاتی و امل هستند،
و اگر کمی مدرنتر لاابالی و بیحیا،
و اگر دستشان به دهانشان برسد تازهبهدورانرسیده و اگر نرسد بدبخت و بیچیز.
اینها را گفتم که بگویم اینجور آدمها زیادند.
یکیشان را من میشناسم چندتایشان را شماها.
میآیند و ما را به دور و بریها بدبین میکنند.
نه خوشحالترمان میکنند، نه پولدارتر، نه سالمتر، نه خوشبختتر.
اگر بودن در زندگی ما نیاز به پاسپورت داشت، میگفتم این آدمها باید پاسپورتشان را بگیرند و از زندگی ما بروند. حالا که زندگی پاسپورت ندارد ما باید از دستشان فرار کنیم. شد با پاسپورت، نشد قاچاقی.
امیرعلی بنیاسدی