دکترنگاهی به دودها کردونگاهی به چشــم های نافذ ســید.بلند شد.عقب عقب از در بیرون رفت و یک راســت خودش را رساند بیمارستان.
وقتــی به اتاق رســید،دیــد بچه اش روی تخت نشســته ولباس عوض میکند.با اشــارۀ دســت و ســر پرسید: چه خبراســت؟فرزند جواب داد:یــک ســاعت پیــش ســید بلندقــدی آمد کنــار تخت مــن و ســلام کرد.بعد گفت: ســیدمحمد دســتور داده شــما به خانه بروید؛دیگر احتیاجی نیســت روی تخــت بیمارســتان بمانیــد.وقتی از در اتاق خارج شــد من
احساس کردم دیگر هیچ دردی توی بدنم نیست.
مــرد قبل از رفتن به خانه با کیســه هایی پــراز پول، همراه فرزندش به خانه ی سید محمد رفت.
#صمصام
👳
@mollanasreddin 👳