مردم طناب را انداختند گردن اســب. ســر دیگر طناب را بســتند به یک وانت وماشین با سرعت حرکت کرد. مجسمۀ کارشدە شاه توی میدان انقــلاب آمــد پاییــن همان موقــع جنــاب صمصــام با اســبش رســید دم ســکویی که مجســمه رویش بود.از اســب پیاده شــد و چند پس گردنی زد بــه شــاه. بعد خطاب به شــاه گفت:تو هنــوز از رو نمیروی؟باز هم گردنــت را جلــوی مــردم بلند میکنــی؟ خــدامیداند چه روزگار ســختی خواهی داشت. آخر دســت هم چند تا بد وبیراه‌ به شــاه گفت و رفت. حرف های آخری اما پیشگویی سید را از ذهن ها پاک نکرد. 👳 @mollanasreddin 👳