🏴 تابستان خنک و روضه وار !
تابستان گرم آدم از خدا چه میخواهد؟! هر کسی جایی برای خنک شدن دارد. یکی روی مبل لم میدهد و ریموت کولر گازی را توی مشتش فشار میدهد. مدام دمایش را کم و زیاد میکند، بلکه جانش کمی خنک تر شود. یکی دور موتور کولر آبی را تند تر میکند. یکی هم مثل من از بچگی همیشه اوایل گرمای جانسوز تیر ماه یزد، می رود ییلاق. روستای خودمان هنزا. نزدیکی های شهرستان مهریز. روستای کوچکی بین دو رشته کوه. خاطرات خوشی و خنکی ام همیشه با روشن شدن بلند گوی حسینیه حضرت ابوالفضل هنزا زنده می شود. صدای مرحوم سعادتمند. آنجایی که میگوید: «آمده زینب در این دشت بلا میگرید...». از زمانی که دست و پایم را شناختم اوایل تیر ماه هر سال جانمان با شروع شدن روضه ی این حسینیه خنک میشد. روضه که چه عرض کنم، بیشتر یک جور دید و بازدید خانوادگی حساب میشد. پدربزرگ مادریم واقف حسینیه بود. هر سال همه طایفه را ده روزی به بهانه روضه جمع میکرد توی روستا. سالها این روضه را پای درختهای باغ پایین حسینیه میخواندند. کمکم تکهای از همان باغ شد وقف حسینیه. آب و هوایمان عوض میشد. تیر ماه زمان خوردن میوههای رنگارنگ درختهای روستایمان است. توت و زرد آلو و آلبالو. مزه ترش و شیرین لواشکهای زردآلوی بابابزرگم هنوز هم دهانم را آب میاندازد. مادرم پافشاری میکرد زردآلو ها را از پای درخت باغ محمدی جمع کنیم. آنقدر برکت داشت که سینی برای پهن کردنشان کم میآورد. اضافه هایش را با دست پهن میکرد روی موزاییک های پشت بام اتاق بابابزرگ. یک ساعت مانده به روضه با بچه ها فرش های حسینیه را پهن میکردیم. آماده کردن حسینیه برای خودش آدابی داشت. ضبط را روشن میکردیم. صدای مرحوم سعادتمند توی کوه ها میپیچید. دلم قنج میرفت وقتی پیشنماز میآمد و میکروفون به دست اقامه میگفتم. سرقفلی شستن استکانها پای منبع آب کوچک حسینیه سالها مال من بود. سخنرانی منبری های دهمان را از بر بودم. هر شب چهار روحانی بالای منبر میرفتند. پیر مرد چاوشی خوان هم بینشان صلوات چاق میکرد. بعد از روضه تازه بازیمان با بچهها گل میکرد. دنبال بازی. قایم باشک. پرش از منبر. پشتک روی بالشت. خلاصه تا بزرگتر ها حال و احوالپرسی شان تمام میشد ما از خجالت در دیوار حسینیه در میآمدیم. شام را در حالت رو به موت میخوردیم. جان نداشتیم لقمه را در دهان بجویم. آخر شب مادرم تشکمان را همانجا توی حسینیه میانداخت. خواهرانم در قسمت زنانه. من و دو تا برادرهام با دایی و پسرخاله ها و سایر مردهای فامیل قسمت مردانه. صدای جیرجیرکها و پت پت باد خوردن پرچم حسینیه و دسته دسته ستاره های آسمان ده، آخرین دریافتهای مغزمان از بیداری بود. نزدیک نماز صبح هر چه خودمان را پتو پیچ میکردیم باز هم سردمان میشد. هنوز هم هر سال تیرماه روضه خوانی حسینه ابوالفضل برقرار است. این مراسم یک میراث خانوادگی است. هنوز هم وقتی روضه شروع میشود،جانم خنک میشود. پدربزرگ،مادربزرگ،خاله ها و دایی. خدا همه شان را رحمت کند.
✍
#یوسف_تقی_زاده
#روزی_نوشت
#محرم
#روضه
به محفل نویسندگان منادی بپیوندید 👇
https://eitaa.com/monaadi_ir