⭕️
بی خط و خش
چند سالی میشود از آن تصادف لعنتی میگذرد. هنوز هم جایش درد دارد. البته جایش توی اعماق وجدانم درد میگیرد.
شب بی هوا توی خیابان فرعی سرعتم کمی بیشتر از معمول بود. ناغافل چشم بالا کردم و دیدم تیر چراغ برق مثل عَلَم شیطان روبرویم ایستاده. فرمان از دستم در رفت. تیر چراغ برق گوشهی چراغ و گلگیرم را فشار داد.
فردای آن روز وقتی دقیقا جای زخم ماشین را دیدم، قرار شد تعمیرش کنم. امروز نه، فردا. این هفته که وقت نشد، هفته آینده. ماه بعدی حتماً میبرم صافکاری. شبهای زیادی این حرفها و قول و قرارها توی مغزم دور میزد تا کم کم فراموش شد. هر روز از این اتفاق میگذرد انگار تعمیرش سخت تر میشود.
ناکجای بایگانی ذهنم هم دیگر نمیداند کی قرار بود بروم صافکاری! هر بار که گلگیر جلو را میبینم دوباره وجدان درد میگیرم که چرا نرفتم درستش کنم. از آن به بعد هر روز بدنما تر شد. زودتر از این جنبیده بودم به این حال و روز نیفتاده بود.
خودم را میگذارم جای ماشینم. بارها زخمیِ شیطان شدم و بی آنکه جای زخم را بپوشانم و مداوایش کنم رهایش کردم. زخم روی زخم رفت و حالا شدم یک پیکر پر از زخم و زیلی. حتی اگر برای هر کدام از این زخمها یک استغفار خشک و خالی هم کرده بودم، الآن حال و روزم این نبود.
با خودم فکر میکنم خدا بیش از خودمان ما را دوست دارد. خوش ندارد درب و داغان باشیم و هر تکه از وجودمان زخمیِ یک تیر از شیطان باشد. این شبها خدا دوست دارد دوباره صاف بشویم. مثل روز اول. فابریکِ فابریک. بدون خط و خش.
#یوسف_تقی_زاده
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef