اولین باری که آرزو کردم کاش زودتر به دنیا آمده بودم را خوب یادم است. سنی نداشتم، شاید چهارده سال. امام دلهامان نکته میگفت و جمعیت بسیجی چفیه به گردن هق میزد. دلم شد همه وجودم؛ پر کشید تا جماران و آرزو کرد میبلعید همه هوای جانبخش حضور در محضر ولی خدا را. حسرت خوردم به شور و حال مردم سالهای اول انقلاب.
روزی که کتاب «تنها گریه کن» را خواندم تمام یاخته یاختههای بدنم آرزو کرد زودتر به دنیا آمده بود؛ شریک میشد در پختن و بسته بندی مربا و رُب گوجه، شکستن قند و بافتن کلاه و دستکش. کمک دستِ مادر شهید معماریان. غصه خوردن برای زندگی بینشاط و کم دغدغه امروزمان.
اهل دلی میگفت اگر آرزوی شرکت در جنگ جمل در دلت باشد از رزمندگان جمل خواهی بود! هرچه در کوچه پس کوچههای دل و مغزم سرک کشیدم دیدم متاسفانه دلم هیچ وقت پر نکشیده برای شمشیر زدن در رکاب مولا. مدل آرزوهایم زنانه است انگار.
حالا دلم گواه میدهد این خواستنها شریکم کرده در ثواب آن کارها؛ اسمم نوشته شده در لیست انقلابیون و زنان پشتیبان.
جنگ همه باطل در برابر همه حق، شاید حالا خون نخواسته باشد، اما پشتیبانی میخواهد. کار از دست زمخت مردان جنگی خارج شده و به دست ظریف و نحیف زنان خانهدار سپرده شده. میشود کلاه و شال گردن بافت، لباس دوخت و دل شست از دلبستگیهایی که روزگاری به جانمان بند بوده؛ طلاهایی که تا دیروز زینت میداده سر و گردن را و به رخ میکشیده زنانگیمان را، امروز میتواند دستگیر رزمندهای باشد، یا گرم کند دل خسته و ناآرام آوارهای در جنوبیترین منطقه لبنان را.
✍️
#زکیه_دشتیپور
https://eitaa.com/monaadi_ir