*تشرف حاج عباس رشتي*
يکي از علمای کربلا به نام آيت الله کاشانی که اهل قم بودند. ايشان امام جماعت حرم امام حسين(علیه السلام) بودند.
ايشان فرمودند: در کربلا يک پيرمردی به نام حاج عباس رشتی بود ، اهل گيلان و رشت بود.
عشق امام حسين(ع) ايشان را کربلا کشيده بود. يک اتاقکی اجاره کرده بود و يک محل در آمد مختصری هم داشت.
اين ديگر خودش را وقف امام حسين(ع) کرده بود. مثلا ما در صحن نماز ميخوانديم، میآمد زيلوها را پهن ميکرد و جمع ميکرد. مجلس روضه يک کوزه يا مشک میگرفت آب مي داد.
آیت الله کاشانی فرمود:
يک روزی که روز شهادت يکی از امامان بود، من از منزل با سه نفر از دوستانم بيرون آمديم که برويم در مجلس روضه شرکت بکنيم.
در بين راه که ميرفتيم يکی از روضه خوانها و سخنرانان کربلا به ما برخورد کرد.
گفت: فلانی شما حاج عباس رشتی را می شناسيد؟
گفتم: بله؛
گفت: می دانی ايشان چند روز است که مريض است، و در خانه افتاده است؟
گفتم: نه خبر نداشتم. آدم غريبی هم هست و در اين شهر کسی را ندارد. بنده خدا اينجا غريب و تنهاست.
گفتم: باشد به روضه برويم، بعد از روضه به عيادتش برويم.
گفت: نه تا ما بريم روضه ايشان ممکن است فوت کند. حالش خيلی وخيم است.
گفتم: خوب برويم.
ما چهار نفر بوديم. با اين آقای روضه خوان هم پنج نفر شديم.
راه افتاديم رفتيم، يک اتاقکی بود، طبقه بالا پله ميخورد. رفتيم بالا يک زيلوی کهنه افتاده بود. يک تشک کهنه ای و يک پتوی کهنه ای هم رويش کشيده بودند و حاج عباس ازشدت مريضی و ضعف به زمين افتاده و حال بلند شدن، حتی جواب سلام مرا هم نتوانست بدهد.
با اينکه هروقت ما را مي ديد احترام ميکرد.
ما رفتيم کنار بسترش نشستيم. شش نفر بوديم يک رفيقي هم داشت. که از او پرستاري مي کرد.
دورش حلقه زديم و دور بسترش نشستيم.
من به رفقا گفتم ايشان در حال جان دادن است بياييد به حال خودمان فکري بکنيم يک ساعتي و لحظه اي براي ما خواهد گذشت که دکتر دوا رفيق فاميل دوست هيچ کس به درد ما نميخورد. و نمي توانند هم کاري بکنند. براي آن لحظه آخر عمرمان يک کاري بکنيم. جز خدا و اولياء خدا کي به درد ما مي خورد. بياييم عبرت بگيريم
گفت به ذهنم جرقه اي زد که الان وقت خوبي است. وقتي است که توسل به اهل بيت پيدا کنيم. *(موقع احتضار روضه خواني خيلي خوب است*.
در موقعي که ميت را دفن ميکنند، روضه خواندن خيلي آثار دارد.
شروع کرد توسل کوتاهي به امام حسين(ع) گرفتن.
*«السلام عليک يا ابا عبدالله»*
آيت الله سيد عباس کاشاني گفت: خدا میداند اين که ميگويم خودم با چشمهاي خودم ديده ام.
بنده و پنج نفر ديگر که همراه من بودند.
ميگفت: ايشان که توسل پيدا کرد يک وقت ديدم حاج عباسي که دست نمیتواند تکان بدهد، حرف نميتوانست بزند، با يک قوت و قدرت عجيبی پتو را از روی خودش کنار زد و بلند شد سر حال دو زانو و مودب نشست...
به طرف راستش رو کرد، به زبان محلی رشتی به زبان مادريش گفت:
*«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ»*
قربان قدمهايت بروم. من چه لياقتي داشتم به ديدن من بياييد. از شما ممنونم.
*آقا جان يا اميرالمومنين فدايت بشوم که به ديدن من آمده ای...*
*بیبی جان فاطمه زهرا* قربان شما بروم قربان قدم هايتان بشوم.
*ای امام حسن ، ای امام حسين ، ای امام سجاد*
همينطور دور زد و ما هم داريم نگاه ميکنيم.
تا اين ور به طرف چپ خطاب به
*امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) گفت: آقا جان قربان قدمهايت بروم، که ذره پروری کرديد. اين لحظه آخر، به ديدن من آمديد. من ممنون شما هستم. از شما تشکر مي کنم.*
از امام زمانش تشکر کرد...
گفت: يک دفعه افتاد در رخت خواب نه قلبش کار مي کرد.
نه نبضش مي زد.
جان به جان آفرين تمام کرد.
ولی *چهارده معصوم عليهم السلام* دم مردن به ديدنش آمدند.
به رفيقش گفتم *اين نوکر با اخلاص امام حسين(علیه السلام) بوده است.*
جنازه اش را برنداری غريبانه ببری!!!
*بايد مثل يک مرجع تقليد تشييع بکنيم.*
گفت: آمدم منزل به علما تلفن زدم. درس را تعطيل بکنند.
به بازار زنگ زدم تا کسبه بازارشان را تعطيل بکنند.
به توليت آستانه کربلا زنگ زدم، تا در حرم بهترين جا قبر برايش آماده بکنند.
مي گفت: فردا بخاطر حاج عباس رشتی گمنام بی کس شهر تعطيل شد.
*کسي که حسين(علیه السلام) را دارد همه چيز دارد.*
*کسي که خدا دارد، همه چيز دارد*.
برای نوکر بی نام و نشان امام حسين(علیه السلام) روز تشييع جنازه اش علم و کتل و دسته و هيئت راه افتاد و مثل روز عاشورا سينه زني ميکردند. خيلي مردم منقلب بودند.
*ايشان را برديم در حرم امام حسين(ع) دفنش کرديم.*
مجلسهای زيادی برای ختم ايشان گرفته شد.
چون کسب او را نمیشناخت ولی بعدش ديگر اسم پيدا کرده بود.
توصيه حاج عباس رشتي
مي گفت: در حوزه ای در کربلا برای ايشان يک ختم گرفتند و من هم در آن ختم شرکت کردم.
يک آيت اللهی بود در کربلا به نام آيت الله سيب