✅💠
دنده پنج
از پشت مرز شلمچه باهم رفیق شده بودیم. در نگاه اول، نه خوش اخلاق بود، نه خوش صحبت و نه ملاحظه کار، اصلا یادم نیست ، رفاقت ما کی بهم گره خورد؟ اما یک مورد جذاب در وجودش زیر پوستی جا خوش کرده و سر بزنگاه، مثل توپی که بی هوا شوت بشود در دستهایت، خودش را بجا و به اندازه و بانمک پرتاب می کند وسط صحبت های گل انداخته تو و خودش. آنوقت است که یا روده بر می شوی، یا تبسمی درونی بر لبت می نشیند و عمیقا کیف می کنی.
تقریبا به عمود هزارو بیست و هشت رسیده بودیم که گفتم، با این پاهای ناز نازی صفر کیلومتر، تا بحال پیاده روی اربعین بوده ای؟ در حالی که سعی می کرد برخنده اش غلبه کند گفت: ببین سالار ، من تا به اینجای راه هم باور نمی کردم دوام بیارم. پاهای ما شهری ها ، داره تزیینی میشه. مثل وقتی که بدنیا اومدیم، ولی تا مدتها نمی تونستیم باپاهامون راه بریم. حتی نمی دونستیم بایدراه بریم.( در اصل، پا برای ما شهری های بیچاره، شده مثل دنده پنجم ماشین پراید. یعنی آبشنش هست، ولی استفاده نداره. اصلا از بس نیاز نشده، حتما زنگ زده. فقط بد نامیش باقیه ، وگرنه سال تا ماه ، کسی سراغشم نمی گیره.) . راستی چه باقلوایی پیدا کردم. این هم لطف امام حسین ع .
✍ به قلم: محمد رحیمی
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh