نام داستان کوتاه: دورهمی شیاطین –👈 قسمت اول👉 نویسنده: علی بهاری 👇👇👇 بسم الله الرحمن الرحیم ابلیس، شنل قرمزش را مرتب می‌کند. بر فراز سن می‌ایستد و جمعیت را خطاب قرار می‌دهد: «شیاطین عزیز! خوشحالم که امروز دور هم جمع شده‌ایم. امیدوارم شما هم یک روز مثل من بشید و در سه رشته پدرسوختگی، بی‌حیایی و پست‌فطرتی دکترا بگیرید. البته من قبلا هیئت علمی گروه تضرع فرشتگان بودم که به خاطر بی‌تعهدی اخراج شدم. لیاقت من رو نداشتند ولی با قدرت ادامه دادم و رفتم دنبال علاقه‌ام و دکترا گرفتم. الان هم در خدمت شما هستم. «یک لیوان آب لطفا بدید» لیوان آب را که می‌خورد ادامه می‌دهد: «همان طور که می‌دونید ما سه ماه سخت رجب و شعبان و رمضان رو داریم. در دو ماه اول رقیب داریم ولی دست‌مون هم بازه اما تو ماه سوم، کاری از ما ساخته نیست. مرخصی اجباری، بدون حقوق و ‌مزایا. ماه رمضان برای ما مثل محرم و صفر واسه مطرب‌هاست» یکی از شیاطین از وسط سالن بلند می‌شود و داد می‌زند: «پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم به توچال - برگشتنی چند تا جوون خیلی با عشق و با حال» که ابلیس فریاد می‌زند: «بشین سر جات. احمق جوگیر» ماموران جلسه، شیطان جوگیر شده را بازداشت و به دارالمومنین یزد تبعید می‌کنند. ابلیس ادامه می‌دهد: «عرض می‌کردم. اولش سخت به نظر می‌رسه ولی با تلاش و کوشش شدنیه. خود من اوایل که تازه مشغول شده بودم هرگز تصورش رو هم نمی‌کردم که بتونم آدم ابوالبشر رو گول بزنم. اما با یه میوه تونستم. پس شما هم می‌تونید. حالا یکی‌یکی گزارش کار عزیزان رو می‌شنویم. از همین میز جلو شروع می‌کنیم.» شیطانی جوان بلند می‌شود و صحبت‌هایش را شروع می‌کند: «ضمن عرض سلام و ادب خدمت ابلیس بزرگ، رهبر و پیشوای ضالین و مضلین. بنده مامور به گمراهی چند استاد دانشگاه روان‌شناسی هستم. تاکنون ده بار به مصرف کراک و شیشه دعوت‌شون کردم اما احمق‌ها هر بار میرن قهوه‌خونه، قلیون و چایی می‌زنند» ابلیس می‌گوید: «تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود. ابله! روان‌شناس مصرف می‌کنه؟ اگر هم بکنه صنعتی نمی‌زنه. جنس کله‌ات از چیه؟» شیطان جوان جواب می‌دهد: «از آتش قربان» ابلیس می‌گوید: «به همکارهای سابقم جبرائیل و عزرائیل قسم اگه از آب هم بود نباید این قدر احمق می‌شدی. دیگه چی کار کردی؟» شیطان جوان ادامه می‌دهد: «قربان چند بار هم تلاش کردم وادارشون کنم بدون مطالعه سر کلاس برن که البته دیگه این تلاش رو نمی‌کنم.» ابلیس با تعجب می‌پرسد: «چرا؟» شیطان جوان جواب می‌دهد: «چون همین طوری بدون مطالعه می‌رفتند. نیازی به بدنامی من نبود.» ابلیس می‌گوید: «خب پس شما مثل سربازی هستی که خدمتش افتاده تو آشپزخونه. خوب بهت خوش می‌گذره. بشین ببینیم نفر بعدی چی میگه.» ادامه دارد ... 🇮🇷برای دریافت مطالب زیبا و کاربردی با ما باشید. ✅ @morsalun_ir _ 👈 تلگرام، ایتا