با نیروهایم رسیده بودیم به ابوغریب، شهر کوچکی نزدیک بغداد. همان جا پیرزنی را دیدیم که حیران بود و مضطرب. جلو رفتم و پرسیدم: «چی شده مادر؟» به زبان خودش مویه کرد و خطاب به داعشی ها گفت: «بکشید اما قاسم می آید.» دستش را بالا آورده بود و مدام تکان می داد: «بکشید، پسرم قاسم می آید.» چند دقیقه ای کنارش ماندیم. از حال و روزش پرسیدیم. پیرزن ما را مثل بچه های خودش دانست و از غصه هایش گفت. خواستیم از پسرش قاسم هم بپرسیم که لابه لای حرفهایش فهمیدیم منظورش از پسرم قاسم، حاج قاسم سلیمانی بوده. حاجی سلیمانی از همان وقتها جای خودش را توی قلب خیلی ها باز کرده بود، خیلی از عراقی ها مثل پیرزن ابوغریبی سنّی مذهب. راوی: شیخ جابر رجبی، نماینده عصائب اهل الحق در ایران منبع: خبرگزاری مشرق 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات ✏️ مکتب 🌙 شب جمعه 🥀 @morvaridkhaky