.
بعد از رفتن طوبی محمود ازم سوالای عجیب میپرسید: این دختره اسمش چی بود؟
گفتم: طوبی...
گفت: چرا انقدر خوشگل بود؟
خندم گرفت که با نگاه خشمگینش خندمو خوردمو گفتم: خب چه بدونم داداش خدا خواسته دیگه...
یک ماه مونده بود تا خدمت محمود تموم بشه و برگرده پیشمون...
ننه از دختر زری خانم همسایه گرفته تا اکبر آقا قصاب نظر کرده بود تا وقتی محمود برگشت نشونش بده...
ولی فقط من میدونستم تموم این دخترا از نظر محمود رد میشن...
بلخره روز برگشتن داداشم رسید...
اونروز آقام یه گاو سر برید و کل محل رو غذا داد...
همه اومده بودن...
خیلیا بودن که نگاهشون فقط به محمود بود ولی نگاه محمود فقط روی یک نفر بود...
طوبی هم که متوجه نگاه های مدام محمود میشد سر به زیر انداخت و سرخ و سفید شد...
اونشب ننه رو به محمود گفت: امروز کلی دختر دور وبرت بود همه رو نظر کردم دخترای خوب و اصیلی ان دختر زری خانم، اکبر آقا قصاب، فاطمه خانم و... همه بودن هر کدومو بخوای برات آستین بالا میزنم...
محمود گفت: من زن نمیخوام ننه...
ننه گفت: وا مگه میشه پسر من بی ریشه و بنه بمونه؟
جواب داد: ن... می... خوام...
ننه الله و اکبری گفت و بحث رو ادامه نداد...
وضع مالی خوبی داشتیم...
آقام برای محمود حجره دست و پا کرد تا بتونه روی پای خودش وایسه و سر و سامون بگیره...
از اونروز به بعد طوبی هرروز به بهانه های مختلف به خونه ما میومد و با هربار دیدن محمود سرخ و سفید میشد...
محمود هم دست کمی از طوبی نداشت...
این عشق آتشین هر دوشون رو سوزونده بود ولی هیچکدوم تلاشی برای رهایی از این آتیش نمیکردن...
تا اینکه بلخره طاقت داداشم تموم شد و یکروز سر سفره ناهار رو به ننه گفت: ننه؟
ننه که در حال پر کردن کاسه های آبگوشت بود گفت: جانم ننه؟
محمود کمی دست دست کرد و گفت: این دختره طوبی چرا هرروز اینجاست؟
ننه دست از آبگوشت کشیدن کشید و کاملا جدی گفت: چرا پسرم اگه دوس نداری بگم نیاد...
رنگ از رخسار محمود پرید و گفت: نه نه بیاد چرا نیاد فقط... هیچی ولش کن...
ننه نگاه ریزی بهش کرد و گفت: چته محمود؟
محمود سر به زیر انداخت و گفت: نمیدونم ننه...
ننه لبخند زد و گفت: ها... بگو پس چرا دخترای دیگه رو پس زدی؟ عاشق شدی... ای دورت بگرده ننه...