eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. با بغض به خونه برگشتم. خونه ای که از دور ازش بوی تنفر میومد تا زندگی. این زندگی حتی برای نازنین هم
. دکتر که معلوم بود دلش به حالم سوخته گفت: دنیا همینه دخترم قوی باش... دست به شونم زد و رفت... من موندم و شاپوری که روی زمین افتاده بود و زار میزد... فردای اونروز خونه آقاجون پر از آدم شد... آدمایی که تا بود کسی خبری ازش نمیگرفت ولی الان اومده بودن الکی خودی نشون بدن و برن... تمام فکر و ذکرم این بود که اقدس و مادرم میدونن یا نه... با حال خرابم نشسته بودم که صدای شیون و مرثیه خوانی زنی خودم رو داخل حیاط انداختم... با دیدن عمه که به سر و صورتش میزد اشکام جاری شدن و خودم رو تو آغوشش انداختم... عمه شیون میکرد: خونه خراب کردی طوبی تو نمیدونستی داداشتم چقدر خاطرتو میخواد که رفتی با رفتنت کشتیش چرا رفتی طوبی... عمه میگفت و شیون میزد... صدای پچ پچ اطرافیان تو گوشم بود... یکی میگفت: آره این همونه که خواهر طوبی با شوهرش فرار کردن خارج یکی میگفت وای زن بیچاره چقدر افتاده شده... هرکس چیزی میگفت... کمک عمه کردم تا بیاد داخل... مراسم آقاجون با عزت و احترام تموم شد... عمه چند روزی پیش ما موند... فرهاد فقط توی مراسم خودی نشون داد که باعث حرف و حدیث بقیه نشه و ازون به بعد کلا نبود... اون روزها با عمه و شاپور تو خونه آقاجونم میموندم... عمه هرازگاهی آهی از ته دل میکشید و سرشو تکون میداد... یکروز ازم پرسید: مادرت میدونه؟ گفتم: نمیدونم عمه باهاشون صحبت نکردم ازشون خبری ندارم... عمه باز آهی کشید و به دور دست خیره شد: اون زمان که طوبی دوست عزیزتر از جان من بود رو داداشم تو خونه آقام دیدش... اون روز طوبی اومده بود خونمون تا باهم برای عروسی دوست مشترکمون لباس بدوزیم... داداشم(آقاجونت) سرباز بود... هیچکس نمیدونست اونروز قراره سر برسه... با طوبی در حال بگو بخند بودیم که در باز شد و داداش من اومد داخل و هنوز طوبی رو ندیده بود و با سوت بلبلی داخل اتاق شد... وقتی چشمش به طوبی خورد قشنگ یک ربع ساعت نگاهش کرد و پلک از پلکش تکون نخورد... مات نگاه داداشم به طوبی بودم... طوبی دختر خوشگلی بود و با نگاه داداشم لپاش گل انداخته بود و زمین رو دید میزد... خندم گرفته بود و به روی خودم نمیاوردم... طوبی رو به من گفت: من روز دیگه میام... گفتم: باشه عزیزم برو بعدا بیا... داداش همینجور رفتن طوبی رو هم نگاه میکرد... بعد از رفتنش ازم پرسید: این کی بود؟ گفتم: دوستم طوبی بود دیگه ما که ده ساله دوستیم همش اسمشو میگفتم که... داداشم آهان کوتاهی گفت و رفت... ولی من از عشقی که تو قلب داداشم شعله زده بود خبردار بودم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. دکتر که معلوم بود دلش به حالم سوخته گفت: دنیا همینه دخترم قوی باش... دست به شونم زد و رفت... من مو
. بعد از رفتن طوبی محمود ازم سوالای عجیب میپرسید: این دختره اسمش چی بود؟ گفتم: طوبی... گفت: چرا انقدر خوشگل بود؟ خندم گرفت که با نگاه خشمگینش خندمو خوردمو گفتم: خب چه بدونم داداش خدا خواسته دیگه... یک ماه مونده بود تا خدمت محمود تموم بشه و برگرده پیشمون... ننه از دختر زری خانم همسایه گرفته تا اکبر آقا قصاب نظر کرده بود تا وقتی محمود برگشت نشونش بده... ولی فقط من میدونستم تموم این دخترا از نظر محمود رد میشن... بلخره روز برگشتن داداشم رسید... اونروز آقام یه گاو سر برید و کل محل رو غذا داد... همه اومده بودن... خیلیا بودن که نگاهشون فقط به محمود بود ولی نگاه محمود فقط روی یک نفر بود... طوبی هم که متوجه نگاه های مدام محمود میشد سر به زیر انداخت و سرخ و سفید شد... اونشب ننه رو به محمود گفت: امروز کلی دختر دور وبرت بود همه رو نظر کردم دخترای خوب و اصیلی ان دختر زری خانم، اکبر آقا قصاب، فاطمه خانم و... همه بودن هر کدومو بخوای برات آستین بالا میزنم... محمود گفت: من زن نمیخوام ننه... ننه گفت: وا مگه میشه پسر من بی ریشه و بنه بمونه؟ جواب داد: ن... می... خوام... ننه الله و اکبری گفت و بحث رو ادامه نداد... وضع مالی خوبی داشتیم... آقام برای محمود حجره دست و پا کرد تا بتونه روی پای خودش وایسه و سر و سامون بگیره... از اونروز به بعد طوبی هرروز به بهانه های مختلف به خونه ما میومد و با هربار دیدن محمود سرخ و سفید میشد... محمود هم دست کمی از طوبی نداشت... این عشق آتشین هر دوشون رو سوزونده بود ولی هیچکدوم تلاشی برای رهایی از این آتیش نمیکردن... تا اینکه بلخره طاقت داداشم تموم شد و یکروز سر سفره ناهار رو به ننه گفت: ننه؟ ننه که در حال پر کردن کاسه های آبگوشت بود گفت: جانم ننه؟ محمود کمی دست دست کرد و گفت: این دختره طوبی چرا هرروز اینجاست؟ ننه دست از آبگوشت کشیدن کشید و کاملا جدی گفت: چرا پسرم اگه دوس نداری بگم نیاد... رنگ از رخسار محمود پرید و گفت: نه نه بیاد چرا نیاد فقط... هیچی ولش کن... ننه نگاه ریزی بهش کرد و گفت: چته محمود؟ محمود سر به زیر انداخت و گفت: نمیدونم ننه... ننه لبخند زد و گفت: ها... بگو پس چرا دخترای دیگه رو پس زدی؟ عاشق شدی... ای دورت بگرده ننه...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بعد از رفتن طوبی محمود ازم سوالای عجیب میپرسید: این دختره اسمش چی بود؟ گفتم: طوبی... گفت: چرا انقد
. محمود سر به زیر انداخت و سکوت کرد... ناهار در سکوت توام با شادی خورده شد... روز بعد وقتی طوبی اومد خونمون ننه اومد تو اتاق و بدون اینکه منو از خونه بیرون کنه گفت: دخترم اومدم که ازت اجازه بگیرم برم پیش مادرت... طوبی مضطرب پرسید: مادرم... چرا؟ ننه لبخند مهربونی زد و گفت: دل پسرمو بردی باید برم ازش اجازه بگیرم بلکه بشی عروس خودم... طوبی سر به زیر انداخت و با انگشتای دستش بازی کرد... ننه که جوابش رو گرفته بود بدون منتظر موندن به جواب طوبی چادر به سر از خونه خارج شد... نمیدونم چی بینشون گذشته بود که ننه عصبانی داخل حیاط شد و گفت: انگار پسرمون رو از سر راه آوردیم والا حالا خوبه کس و کاری نیستین برا خودتون... با طوبی رفتیم داخل حیاط که ننه اصلا نگاه طوبی نکرد و رو به من گفت: بعد از رفتن دوستت بیا ناهار خیلی دیر شده... طوبی منظور ننه رو گرفت و با چشمانی پر از اشک از خونه رفت... وقتی محمود برگشت بیخبر از همه جا کنار حوض نشسته بود و سوت زنان دست و روشو میشست که ننه عصبی رفت پیشش و گفت: محمود دور این دخترو خط میکشی... لبخند محمود روی لبش ماسید و متعجب پرسید: چی شده؟ ننه نشست روی تک پله ی ایوون و گفت: انگار از اقوام شاهن... محمود که طاقتش تموم شده بود با لحن تندی گفت: چی شده ننه؟ ننه گفت: امروز رفتم با ننش صحبت کنم.. داخل خونشون شدم مثل همیشه با یه دامن کوتاه نشست روبروم و خیلی خوب تحویلم گرفت... ولی وقتی گفتم برا امر خیر اومدم کم موند منو بخوره... دهن بتز کرد چشاشو بست که پسرت هیچی نداره مگه طوبی رو از سر راه آوردیم و جنازشم به شما نمیدیم... داشتم منفجر میشدم که از اون خونه بیرون زدم... محمود: مگه نمیبینن اموالمونو؟ ننه: هه ساده ای پسر اونا اموال خودتو میخوان نه آقات... محمود: خب کار میکنم... ننه: با توهینایی که بهم شد من دیگه اونجا نمیرم... محمود: من یا با طوبی ازدواج میکنم یا خودمو میکشم... ننه زد روی زانوش و گفت: دیوونه شدی مگه؟ انهمه دختر برات سر و دست میشکونن... محمود داد زد: من فقط طوبی رو میخوام چرا نمیفهمین... شده به پای ننه باباش بیفتم میفتم ولی بهش میرسم یا طوبی یا مرگ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh