فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بعد از رفتن طوبی محمود ازم سوالای عجیب میپرسید: این دختره اسمش چی بود؟ گفتم: طوبی... گفت: چرا انقد
.
محمود سر به زیر انداخت و سکوت کرد...
ناهار در سکوت توام با شادی خورده شد...
روز بعد وقتی طوبی اومد خونمون ننه اومد تو اتاق و بدون اینکه منو از خونه بیرون کنه گفت: دخترم اومدم که ازت اجازه بگیرم برم پیش مادرت...
طوبی مضطرب پرسید: مادرم... چرا؟
ننه لبخند مهربونی زد و گفت: دل پسرمو بردی باید برم ازش اجازه بگیرم بلکه بشی عروس خودم...
طوبی سر به زیر انداخت و با انگشتای دستش بازی کرد...
ننه که جوابش رو گرفته بود بدون منتظر موندن به جواب طوبی چادر به سر از خونه خارج شد...
نمیدونم چی بینشون گذشته بود که ننه عصبانی داخل حیاط شد و گفت: انگار پسرمون رو از سر راه آوردیم والا حالا خوبه کس و کاری نیستین برا خودتون...
با طوبی رفتیم داخل حیاط که ننه اصلا نگاه طوبی نکرد و رو به من گفت: بعد از رفتن دوستت بیا ناهار خیلی دیر شده...
طوبی منظور ننه رو گرفت و با چشمانی پر از اشک از خونه رفت...
وقتی محمود برگشت بیخبر از همه جا کنار حوض نشسته بود و سوت زنان دست و روشو میشست که ننه عصبی رفت پیشش و گفت: محمود دور این دخترو خط میکشی...
لبخند محمود روی لبش ماسید و متعجب پرسید: چی شده؟
ننه نشست روی تک پله ی ایوون و گفت: انگار از اقوام شاهن...
محمود که طاقتش تموم شده بود با لحن تندی گفت: چی شده ننه؟
ننه گفت: امروز رفتم با ننش صحبت کنم..
داخل خونشون شدم مثل همیشه با یه دامن کوتاه نشست روبروم و خیلی خوب تحویلم گرفت...
ولی وقتی گفتم برا امر خیر اومدم کم موند منو بخوره...
دهن بتز کرد چشاشو بست که پسرت هیچی نداره مگه طوبی رو از سر راه آوردیم و جنازشم به شما نمیدیم...
داشتم منفجر میشدم که از اون خونه بیرون زدم...
محمود: مگه نمیبینن اموالمونو؟
ننه: هه ساده ای پسر اونا اموال خودتو میخوان نه آقات...
محمود: خب کار میکنم...
ننه: با توهینایی که بهم شد من دیگه اونجا نمیرم...
محمود: من یا با طوبی ازدواج میکنم یا خودمو میکشم...
ننه زد روی زانوش و گفت: دیوونه شدی مگه؟ انهمه دختر برات سر و دست میشکونن...
محمود داد زد: من فقط طوبی رو میخوام چرا نمیفهمین...
شده به پای ننه باباش بیفتم میفتم ولی بهش میرسم یا طوبی یا مرگ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. محمود سر به زیر انداخت و سکوت کرد... ناهار در سکوت توام با شادی خورده شد... روز بعد وقتی طوبی اوم
.
از اونروز کار محمود شده بود رفتن و نشستن در خونه طوبی...
پدر طوبی توی خونه حبسش کرده بود و از ترس محمود نمیذاشت بیرون بره...
تا که یکروز محمود با عجله و طوبی با ترس داخل خونه شدن...
ننه کنار حوض نشسته بود و گلدونارو مرتب میکرد که با دیدن طوبی و محمود کنار هم زد توصورتشو گفت: اینجا چه خبره؟
محمود جواب داد: ننه خواهش میکنم هیچی نگو از امروز طوبی عروس این خونه اس...
ننه بلند شد و روبروی محمود ایستاد: این خونه بزرگتر نداره؟ پس رسم و رسومات چی؟
محمود زد تو سرشو گفت: اونا به من دختر نمیدن و نخواهند داد مجبور شدم فراریش بدم..
ننه زد تو سر و سینش و اشک ریخت: وای بر من وای بر من چیکار کردی تو پسر؟ آبرومون رو بردی...
نگاه به طوبی کرد و گفت: آبرو برات مهم نبود؟
طوبی سر به زیر انداخت و آروم گفت: دوسش دارم...
ننه هیچی نگفت و محمود گفت: ننه اگه خوشبختی من برات مهمه قبول کن اجازه بده اینجا بمونیم تورو خدا...
ننه سر تکون داد و گفت: امیدوارم بعدها پشیمون نشی...
طولی نکشید که در خونه به شدت کوبیده شد...
آقام هم که از حرکت محمود عصبی بود کناری ایستاده بود و با چشم و ابرو گفت: بیا اومدن سراغت خودت باید جواب بدی...
محمود طوبی رو به داخل خونه هل داد و خودش رفت سراغ در...
در باز شد و چند تا گردن کلفت به همراه پدر طوبی ریختن تو حیاط و یقه محمود رو گرفتن...
ننه میزد تو سر و صورتش و گریه میکرد...
آقام به کمک محمود اومد و گفت: برید بیرون از خونه من...
پدر طوبی داد زد: دخترمو بدید بریم...
محمود که زیر دست و پای اون سه نفر بود داد زد: نمیدم برید بیرووووون...
طوبی از خونه بیرون اومد و با دیدن محمود توی اون وضع به کمکش اومد...
پدر طوبی دست دخترش رو گرفت و داد زد: گمشو برو خونه...
طوبی مقاومت میکرد و نمیرفت...
ولی پدرش و اوت یه نفر که بعدها فهمیدیم عموهای طوبی بودن به زور طوبی رو بردن...
باز هم محمود دیوانه شد...
خودشو به در و دیوار میکوبید و گریه میکرد...
پشت هم نوشیدنی سر میکشید و عربده میکشید...
انگار این محمود رو نمیشناختم انقدر که ترسناک شده بود...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. از اونروز کار محمود شده بود رفتن و نشستن در خونه طوبی... پدر طوبی توی خونه حبسش کرده بود و از ترس
.
ننه از,پس دیوونه بازیای محمود برنمیومد...
یک شب محمود به شدت تب کرد و فقط زیر لب طوبی رو صدا میزد...
محمود بخاطر طوبی مریض شده بود...
ننه مجبور شد غرورشو زیر پا بذاره و بخاطر تک پسرش بره به پای خانواده طوبی بیفته بلکه قبول کنن تا عروسمون بشه...
ولی باز ننه دست از پا درازتر برگشت...
حدود یک ماهی از اون ماجرا گذشته بود و محمود هرروز ضعیف تر میشد که یکروز در خونه زده شد و من برای باز کردن در رفتم...
با دیدن طوبی که چمدونی در دست داشت تعحب کردم...
طوبی مضطرب گفت: برو کنار توروخدا بذار بیام تو...
ننه با دیدن طوبی گفت: وای برو جان ننت دوباره برای من دردسر نساز پسرم افتاده گوشه خونه...
طوبی: بهشون گفتم میرم پیش عمم روستا وقتی متوجه بشن نیستم دیگه کار از کار گذشته و نمیتونن برم گردونن...
ننه سری تکون داد و گفت: خدایا خودت بخیر کن...
طوبی اومد داخل خونه و محمودی که حال خوشی نداشت با دیدن طوبی سیخ نشست و گفت: اومدی نازم؟ چجوری؟
طوبی براش توضیح داد و سه روز در آرامش کنار هم بودن که دوباره خانواده طوبی متوجه شده بودن طوبی کنار محموده و اومدن سراغش...
اما اینبار طوبی خیلی جدی و محکم ایستاد و گفت: آقا جون من زن محمود شدم ما صیغه محرمیت خوندیم...
پس شما مجبوری رضایت بدی من زن قانونی و شرعی محمود بشم...
پدر طوبی وا رفت و نگاهی پر از کینه به دخترش انداخت و تف کرد زمین و گفت: مثل آشغال پرتت کردم بیرون دختره چشم سفید لیاقت نداشتی...
طوبی سر به زیر انداخت و آروم گفت: حلالم کنید... دوسش دارم...
پدر طوبی با ناراحتی از اون خونه رفت و قرار بر این شد دو روز بعد برن برای عقد...
و این شد که طوبی زن محمود شد...
تا اینجا همه چیز خوب بود تا اینکه من عاشق شدم...
اونروز محمود یالله گویان داخل خونه شد...
منی که دیر متوجه حضور محمود و دوستش شده بودم با موهای بلنده بافت زده توی حیاط نشسته بودم که با نگاه خط و نشان دار محمود به داخل خونه دویدم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh