📌 📌 لحن حرف زدنش ترحم بر انگیز به نظر می‌رسید. - چشم. دیگه مزاحمتون نمیشم... فقط خواهش می‌کنم دیگه ساده نگذر از کسایی که دلت رو به بازی گرفتن! و صدای ممتد بوق. نگاهی به ساعت دیواری انداختم. دوازده شب بود و این تماس از این فرد ناشناس آن هم به تلفن خانه از هر نظر مشکوک به نظر می‌آمد. - ارغوان، کی بود؟ با دیدن نیره با لباس خواب سفیدِ گل‌گلیش شانه‌ای بالا انداختم و آهسته گفتم: - مزاحم. با چشم‌های خمارش چند بار پلک زد. - مزاحم امروز، آشنای دیروزه! منظورش را نفهمیدم و مسیر اتاقم را پیش گرفتم. - یه چیز بهت بگم؟ سرم را تکان دادم. - دیشب برات ایمیل اومد که"من هنوزم شبا به تو فکر می‌کنم و با یاد تو می‌خوابم. مراقب خودت باش متعجب نگاهش کردم. - اون وقت تو از کجا فهمیدی؟ - خب آبجی من بعضی وقت‌ها از لپ‌تاپ تو استفاده می‌کنم! بی‌قید رهسپار اتاقم شدم و برایش دستی تکان دادم. دختره‌ی کنجکاو! روی تخت دراز کشیدم. دستم را کمی خم کردم و برگه‌ای را از زیر کشو تخت بیرون کشیدم. نور چراغ را کمی بیشتر کردم. "ما در ظلمتيم، بدان خاطر که کسي به عشق ما نسوخت! ما تنهاييم، چرا که هرگز کسي ما را به جانب خود نخواند! عشق‌هاي معصوم، بي‌کار و بي‌انگيزه‌اند و دوست داشتن، از سفرهاي دراز، تهي‌دست باز مي‌گردد. ديگر، اميد درودي نيست، اميد نوازشي نيست." و زیر متن با خط خوشی نوشته شده بود کیوان! یادم افتاد کجا نامش را دیده بودم، زیر همین متن شاملو. "کیوان" کسی که برای من از شاملو متن می‌نویسد و داخل پاکت می‌گذارد و هم امیر می‌شناسدش و هم سوری و لیلی! *** نور به داخل اتاق هجوم می‌آورد. دستم را جلوی چشم‌هایم می‌گیرم تا خوابم نپرد؛ اما بی‌فایده است. خوابی که پرید مانند معشوقه‌ای‌ست که از ارتفاعات هیمالیا خودش را به پایین می‌اندازد. همان صفر درصد احتمال عاشق برای زنده ماندن معشوقش را من برای خواب دوباره‌ام داشتم. صدای چاووشی آب سردی روی صورتم پاشید. - بله؟ - پاشو بیا کتابخونه! دارم چند تا کتاب جنایی می‌گیرم که بعد پس ندم، تو هم بیا الکی کتاب بگیر بعد پس بده که فکر کنند منم پس دادم! با صدایی خواب آلود گفتم: - فازت چیه صبح جمعه‌ای زنگ زدی چرت و پرت میگی؟ - نچ نچ نچ...! شب جمعه مگه مال توی سینگل بدبخت بوده که تا یازده ظهر خوابیدی؟ پوکر دستی جلوی دهانم گذاشتم که از حجم خمیازه‌ی کش دارم بکاهد. -چه ربطی داره آخه؟ -ربطش رو شب جمعه هفته دیگه اگه از کنار اتاق خواب بعضی‌ها بگذری می‌فهمی! خنده‌ام را قورت دادم و روی تخت نیم خیز شدم. -سوری کیوان کیه؟ چند لحظه سکوت کرد. سپس با لحنی جدی گفت یه مهره سوخته. دوست پسر سابق من بود که تو ازش خوشت نمی‌اومد واسه همین منم باهاش کات کردم. ببین ارغوان چقدر برام عزیزی که به خاطرت آخرم من سینگل به گور میشم! -جدی پرسیدم. -منم جدی جواب دادم.( صدایش را مانند اخبار گوها کرد.) هم اکنون به خبری که به من رسید توجه بفرمایید! اگر همین الان به کتابخانه سر خیابانتان نیایید، شارژ بنده تمام شده و شما به علت نداشتن مردی عاشق چو من، افسرده و غمگین خواهید شد. بلند خندیدم و از تخت بلند شدم. -تو چطوری این موقع صبح انقدر شادی؟ -زندگی رو ساده گرفتم جانم. زندگی یه دروغ شیرینه که اگه سخت بگیریش دهنت مورد عنایت عالمی قرار می‌گیره! -باشه میام. البته اگه بابا بذاره. -اون که خونه نیست. یه جا دیگه تشریف دارن. دیر نکنی...! خداحافظی نمی‌کنم ولی تو بکن! و تلفن را قطع کرد. صدای غارغار کلاغ‌ها روی اعصابم جت اسکی می‌رفت. انگار می‌خواستند خبر بدی به من بدهند؛ یک خبر خیلی بد... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺