🔺تا خبر به مصطفی نرسیده 🔹دقیقا یادم است که گفت: مامان همه راننده های شرکت را استخدام کردم. گفتم: چه جوری؟ گفت: دادم زدم،فریاد زدم تا تصویب شد. می دانید که حاج آقا راننده بودند. گفت: اینها بدبختند. و پشتوانه می خواهند. هفت سال رفت و آمد. کار مصطفی با تلفن بود.و آقا رضا قشقایی راننده و همراه مصطفی واقعا مؤدب و رازدار بود. اکثرا می رفت دنبال مصطفی که بروند شرکت. ساعت هفت و هشت صبح من می آوردمش بالا که با مصطفی صبحانه بخورد. روزی که مصطفی شهید شد من دنبال رضا می گشتم گفتند: زنده است،خیلی خوشحال بودم که زنده بود ولی اینها به من الکی گفته بودند. مادرش آمده بود خانه به من گفت:که حاج خانم ببخش به من گفتند که رضا زنده است اما توی راه بیمارستان که می رفتم و می دانستم که مصطفای شما شهید شده، یکسره گریه کردم. می گفتم: خدا کند مادر آقا مصطفی مرا حلالم کند. گفتم: حاج خانم من هم همین را به همه مادرها می گفتم: اصلا نگران نباش چون هیچ مادری حاضر نیست که بماند و این حس را تجربه کند. 🔻به نقل از مادر شهید منبع: کتاب "جسارت علیه دلواپسی" @mostafaahmadiroshan